گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر عاملی
جلد اول
[سوره البقرة [ 2]: آیات 30 تا 33




154 وَ إِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلائِکَ ۀِ إِنِّی جاعِل فِی الَأرض خَلِیفَۀً قالُوا أَ تَجعَل فِیها مَن یُفسِدُ فِیها وَ یَسفِکُ - 90 -قرآن- 122 - -قرآن- 68
الدِّماءَ وَ نَحن نُسَ بِّح بِحَمدِكَ وَ نُقَدِّس لَکَ قالَ إِنِّی أَعلَم ما لا تَعلَمُونَ [ 30 ] وَ عَلَّمَ آدَمَ الَأسماءَ کُلَّها ثُم عَرَضَهُم عَلَی المَلائِکَۀِ فَقالَ
أَنبِئُونِی بِأَسماءِ هؤُلاءِ إِن کُنتُم صادِقِینَ [ 31 ] قالُوا سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمتَنا إِنَّکَ أَنتَ العَلِیم الحَکِیم [ 32 ] قالَ یا آدَمُ أَنبِئهُم
- [ بِأَسمائِهِم فَلَمّا أَنبَأَهُم بِأَسمائِهِم قالَ أَ لَم أَقُل لَکُم إِنِّی أَعلَم غَیبَ السَّماوات وَ الَأرض وَ أَعلَم ما تُبدُونَ وَ ما کُنتُم تَکتُمُونَ [ 33
21- 686 [ صفحه 38 ] معنی لغات: یَسفِک-ُ از مصدر سفک بمعنی خون ریختن و بیباکی در آدم کشتن. -قرآن- 13 - قرآن- 1
از مصدر عرض نمایش دادن و عرضه کردن. أَنبِئُونِی- از مصدر انباء بمعنی اخبار و اطّلاع. تُبدُونَ- از مصدر ابداء بمعنی -« عرض »
119 ترجمه: بیاد آراي محمّد آن روزگار که پروردگارت بفرشتگان گفت: خواهم در - 66 -قرآن- 110 - آشکار کردن. -قرآن- 54
زمین جانشین [و نمونهاي ز قدرت خود] بیافرینم. فرشتگان گفتند مگر خواهی کسی بیافرینی که بر روي زمین آشوب کند و
خونریز باشد با اینکه ما با ستایش تو پاکیزهات شماریم و تو را پاك ز هر بدي بدانیم [و یا خود را بفرمان تو پاك ز هر بدي
بداریم]! او گفت: من بدانم آنچه شما ندانید. 31 و بآدم همهي نامها بیاموخت [و چنان او را آفرید که هر چه دریابد تواند نامی
گذارد و بشناسد] سپس آنان را بفرشتگان نمود و گفت: اگر راستگوئید [و سخن شما درست است] مرا ز نام اینان خبردار کنید.
32 . آنها گفتند: خدایا تو را پاکیزه دانیم و جز آنچه بما بیاموزي ندانیم که تو دانائی و حکیم. 33 خدا گفت: اي آدم فرشتگان را ز
نام آفریدگان خبردار کن و چون او خبردارشان کرد گفت: نه بشما گفتم: نهان آسمانها و زمین بدانم و هم آنچه شما نهان و
صفحه 59 از 298
آشکار کنید! سخن مفسّرین: از اوّل آیه تا [یُفسِدُ فِیها] 30 عبده: چون ملائکه از کلمهي خلیفه استنباط معنی اختیار و اراده کردند و
اینکه جور موجود نمیتواند مصالح و مفاسد خود را تشخیص بدهد و پی کار خلاف و فساد میرود آنرا مفسد معرّفی کردند. -
52 طنطاوي: ملک را تعریفی کرده است که شاید از تفسیر امام فخر اقتباس باشد اینک خلاصه و نتیجهي تعریف و - قرآن- 37
استدلال هر دو: چون تفاوت در موجودات جاندار از کوچکترین حشرهي ناتوان است تا انسان که از همه جهت اختلافات بیشمار
دارند از نیروهاي مختلف تا فکر و اراده پس در آفرینش ممکن است موجوداتی باشد که تفاوت [ صفحه 39 ] آنها با انسان مثل
تفاوت انسان است با حشرات. و بعضی گفتهاند. ملائکه یعنی قواي طبیعت که در قرآن هم شاهد بر آن هست مثل [وَ المُرسَلاتِ
174 فی ضلال: از اینکه سخن فرشتگان چنین فهمیده میشود: که - عُرفاً] یعنی فرستادههاي بیشمار انبوه مثل یال اسب. -قرآن- 150
آنها از تجربهي روزگاران گذشته و یا از تیزبینی خود و یا از قرینهي حال اینگونه آفریده و زندگی بر زمین، براي آنها چنین
حقیقتی نمودار بود که موجودي مفسد و خونریز درست میشود و خود را آخرین هدف اینکه آفرینش میپنداشتند چون جز تسبیح
و تقدیس کاري دگر ندارند و از پیدایش آدم و دگرگونیها و آبادانی که او بر زمین میکند بیخبر بودند و درنیافته بودند که در برابر
شر و فساد اندك و خونریزي کم پیشرفت و جنبش همیشگی پیدا خواهد شد. وَ عَلَّمَ آدَمَ الَأسماءَ 31 - کشف نوشته: اللّه در آدم
28 مجمع: از امام - آموخت نامهاي همه چیزها تا کاسهي بزرگ و کاسهي کوچک و باد که از جانور رود نرم و نیم نرم. -قرآن- 1
صادق ع روایت شده است که چون از اینکه آیه پرسیدند فرمود: یعنی نام کوهها و زمینها و درّهها، آنگاه چشم انداخت بفرشی که
بر آن نشسته بود و فرمود: اینهم از آنها است که خدا یاد داده است. تفسیر لاهیجی نوشته: فی الحقیقۀ اسماي حسناي الهی است که
بالاسم الّذي » بسبب آن اسماء اشیاء خلعت وجود پوشیدند چنانکه در ادعیهي اهل البیت سلام اللّه علیهم متکرّر الورود است که
خلقت به الکرسی و بالاسم الّذي خلقت به العرش و بالاسم الّذي خلقت به الارواح. یا آدَمُ أَنبِئهُم 33 - مجمع: از إبن عامر روایت
81 سخن ما: 1- آیا مقصود از ملائکه چگونه موجودي است!: - 20 -قرآن- 69 - شده است [أَنبِئهُم] با کسره و صداي زیرها. -قرآن- 1
از طرف پیغمبر ها وجود ملک مسلّم شده است و ما نمیتوانیم آنها را مثل موجودات عالم خودمان تشخیص [ صفحه 40 ] دهیم
چون عالم آفرینش بیپایان است پس آفریدههاي خدا هم از اندازهي فهم و تصوّر ما بیشتر است. و ارتباط آنها با اینکه عالم ممکن
است همین قواي مرموز در طبیعت باشد که ما غیر از آثار آنها چیزي نمیتوانیم بفهمیم و یا طوري دیگر باشد. در شمارهي ملک امام
فخر نوشته است: شب معراج پیغمبر دید عدّهاي ملک براهی میروند از جبرئیل سؤال فرمود اینها بکجا میروند! عرض کرد نمیدانم
و از آنگاه که من آفریده شدهام آنها از اینجا میروند و هنوز یک نفر را دو بار ندیدهام. بیکی از آن ملکها فرمود: عمر تو چه قدر
است! جواب داد نمیدانم امام در چهار هزار سال خدا یک ستاره میآفریند و من چهار صد هزار ستاره دیدهام که آفریده شده است.
منظور از نقل اینکه حدیث اینکه است که ذکر اینکه مقدار بیشمار خود موافق با عقیدهي فلاسفه است که مقصود از ملک عوامل
در حوادث جهان است زیرا در قرآن است که زمین و آسمان را بیهوده نیافریدم. و در جاي دیگر میگوید: براي بازي و سرگرمی
نیافریدم. و میگوید: قشون خدا را غیر از خودش کسی نمیداند و گفتیم فراوانی مأمورین عالم را تشبیه کرده است بموي انبوه یال
اسب پس شکی نیست در وجود ملک که دین آنرا مسلّم دانسته است و چون مقدار فراوان بیشمار بیهوده آفریده نمیشود و بنام
مأمور و قشون نامیده شده است پس همان است که وجودش در جنبش و پیدایش موجودات لازم است. فقطّ اشکال در علم و
ارادهي ملک است که ما آن را به اینکه گونه تصوّر میکنیم: چون ما باور داریم جهان پدیدهي علم و اراده است و فرشته یعنی
نیروي کارگر در طبیعت و همان توانائی که عناصر را میامیزد و موجودي پدید میآورد بهمان گونه که فرشته وسیله نموداري و
درست شدن یک موجود است وسیله است که علم و ارادهي بینهایت خداوندي فردي را پدیدار کند پس یک گونه علم و اراده که
ما نمیدانیم آن چگونه است آفریدگار ملک باو داده است تا بتواند کار پدیداري موجودات را انجام دهد. چنانکه [فَالمُدَبِّرات أَمراً]
بمعنی فرشته دانستهاند که کار زندگی آدمیان را میاندیشد و میسازد. 2- اینکه گفته شده است میخواهم جانشین قرار دهم نظیر
صفحه 60 از 298
1976 [ صفحه 41 ] و موافق شبیه ما - جملهي 26 سفر پیدایش تورات است که میگوید: خدا گفت: آدم را بصورت ما -قرآن- 1951
بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهائم و بر تمامی زمین و همهي حشراتی که بر زمین میخزند حکومت نماید اینکه
جملههاي مفصّل بیان معنی اینکه جملهي مختصر [جاعِل فِی الَأرض خَلِیفَۀً] است ولی چون مفصّل شده است معنی خلیفه را روشن
میکند. چون انسان در اینکه کرهي زمین بر موجودات حکومت میکند و بالاترین نمونهي قدرت خداوندي است. و چون
آفرینندهي موجودات یک نمونهاي از قدرت خود بوسیلهي انسان بر روي زمین ایجاد نموده است پس انسان نمونه و مظهر و
68- 244 مثنوي در مجلّد ششم در عنوان حکمت در آیت [إِنِّی جاعِل]ٌ -قرآن- 51 - خلیفهي قدرت ازل و ابد است. -قرآن- 211
چون مراد و حکم یزدان غفور || بود در قدمت تجلّی و ظهور بیزضدي ضدّي ضدّ را نتوان نمود || زان شه بیمثل را ضدّي نبود
پس خلیفه ساخت صاحب سینهاي || تا بود شاهیش را آئینهاي پس صفاي بیحدودش داد او || وانگه از ظلمت ضدش بنهاد او دو
علم افراخت اسپید و سیاه || آن یکی آدم دگر ابلیس راه 3- مشورت با ملائکه در اینکه جمله [إِنِّی جاعِل فِی الَأرض خَلِیفَۀً]
میگوئیم چنان که دیگران هم گفتهاند: از مشورت خداوند با ملائکه در خلقت انسان فهمیده میشود: اینکه بشر با مشورت آفریده
86 مثنوي مجلّد دوم در عنوان مشورت حق با فرشتگان: مشورت میرفت - شده است و بایستی با مشورت زندگی کند. -قرآن- 45
- «2» در ایجاد خلق || جانشان در بحر قدرت تا بحلق [ صفحه 42 ] چون ملایک مانع آن میشدند || بر ملایک خفیه خنبک
62 مطّلع بر نقش هر چه هست شد || بیش از آن کاین نقش گل پا بست شد و نیز اینکه آیه میفهماند که چون ملائکه - فرمت- 60
از راز آفرینش بیخبر بودند پس ما که از آنها پائینتر هستیم باید بیخبر باشیم و چون و چرا نکنیم. و نیز اینکه بیان دلداري پیغمبر
است که خدا از طرف ملائکه بسؤال و اعتراض برابر شد. پس تو دلگیر از اعتراض اعراب نباش. 4- در عَلَّمَ آدَمَ الَأسماءَ کُلَّها- شاید
مقصود آن بوده که بآن مردم بفهماند: خدا در نهاد پدر شما آگاهی بر آثار و نشانهاي موجودات ودیعه گذاشت تا موجب توجّه
آنها بشود بیک آفریننده و نیز وسیلهي امیدواري بخودشان و تولید نیروي کار و ترقّی در آنها باشد ولی آیا خطاب بملائکه و جواب
آنها و تعلیم اسماء و خطاب دوّم بملائکه تا آخر .. مقصود از مجموع اینکه چهار آیه چیست! آن مردم چه میتوانستند بفهمند و ما
چه میفهمیم! اوّل: براي آنها ممکن است نظر باین باشد: همان ملائکه و ارواح مقدّسه که مورد تصدیق شما است بنوع شما آدمیزاد
بدبین بودهاند بواسطهي شرارتهائی که در شما سراغ داشتند ولی خداوند پدر شما را مشمول عنایت خود قرار داد و امتیاز علم و
دانائی بموجودات و نشانهي آنها را باو آموخت و ملائکه از آن امتیاز محروم بودند و در برابر شخصیّت پدر شما فروتنی کردند پس
شما هم از شرارتهاي خود دست بردارید و از معلومات پدر خود که بارث بردهاید استفاده کنید و مشرك و وحشی و غارتگر و
تنبل نباشید و همین معانی مخصوص بقرآن بود که با کمال فصاحت و شیوائی خاص آنها را بخود متوجّه میکرد و از افکار شاعرانه
43 حقایقی را روشن میکرد که در دل آنها ایجاد - و عشق و شراب و غارت و مفاخرتهاي بیهوده بر کنارشان میداشت. -قرآن- 10
ایمان مینمود بخصوص آنهائیکه با تورات سر و کار داشتند و از اینکه مطالب کم و بیش اطّلاع داشتند و چون اینکه جملهها [
صفحه 43 ] و بیانهاي مخصوص را میشنیدند معلوم است چه اثر در مغز آنها میکرد و آنهائی که تعصّب نداشتند خوب میتوانستند
بفهمند که گوینده غیر از سابقین است و هر چه باشخاص گذشته ایمان داشتهاند در برابر اینکه شخص باید بدون چون و چرا تسلیم
و فرمانبردار باشند. دوّم: براي ما: از اینکه سبک سخن استفاده میکنیم که در [ 14 ] قرن پیش در آن گوشهي جهان بچنان مردمی
فهمانده است: بشر از تمام موجودات تا ملائکه و مقدّسات بالاتر است و باز هم بواسطهي نیروي علم و قدرت میتواند جلوتر برود
البتّه با روش تربیتی مخصوص در نتیجهي مواجهي با آراء و عقائد آن محیط محدود اینکه مطلب تلقین شده است و اگر بهمان
نسبت امروز هم اینکه روش عمل بشود نتایج سودمندي خواهد داشت چنان که میبینیم تغییر دولتها و تحوّلات و واژگون کردن
نیروها بر اثر تلقین و تهییج احساسات است ولی تفاوت در اینکه است که از آن نتیجهي مثبت گرفته شود یا منفی، پایدار بماند یا
نقش بر آب باشد. 5- جملهي [أَعلَم ما تُبدُونَ وَ ما کُنتُم تَکتُمُونَ] اگر چه مفسّرین معنی کردهاند. آنچه را که ملائکه آشکار
صفحه 61 از 298
کردهاند همان است که گفتهاند: آیا کسی را میآفرینی که فساد کند و آدم بکشد تا آخر و آنچه را پنهان کردند اندیشه اي در دل
داشتند که خدا هر چه مخلوقی شریف بیافریند از ما اشرف نخواهد بود ولی ما از اینکه جمله میتوانیم استفاده کنیم که اعراب را
متوجّه کرده است بفساد عقیدهي آنها بارواح مقدّسه و تأثیرشان در عالم و اینکه ملائکه اولاد خدا هستند و بآنها فهمانده که نهان و
آشکار ملائکه و ارواح مقدّسه در پیشگاه آن احاطهي تامّه و آن قدرت بیآغاز و انجام همگی آشکارا است و بیارزش. -قرآن-
[ 62-13 [ صفحه 44
[ [سوره البقرة [ 2]: آیات 34 تا 39
وَ إِذ قُلنا لِلمَلائِکَۀِ اسجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبلِیسَ أَبی وَ استَکبَرَ وَ کانَ مِنَ الکافِرِینَ [ 34 ] وَ قُلنا یا آدَمُ اسکُن أَنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّۀَ وَ
کُلا مِنها رَغَداً حَیث شِئتُما وَ لا تَقرَبا هذِه الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمِینَ [ 35 ] فَأَزَلَّهُمَ ا الشَّیطان عَنها فَأَخرَجَهُما مِمّا کانا فِیه وَ قُلنَا اهبِطُوا
[ بَعضُ کُم لِبَعض عَدُوٌّ وَ لَکُم فِی الَأرض مُستَقَرٌّ وَ مَتاع إِلی حِین [ 36 ] فَتَلَقّی آدَمُ مِن رَبِّه کَلِمات فَتابَ عَلَیه إِنَّه هُوَ التَّوّاب الرَّحِیم [ 37
702 وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ - قُلنَا اهبِطُوا مِنها جَمِیعاً فَإِمّا یَأتِیَنَّکُم مِنِّی هُديً فَمَن تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوف عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ [ 38 ] -قرآن- 1
99 معنی لغات: أَبی- از مصدر اباء بمعنی امتناع و خودداري. - کَ ذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصحاب النّارِ هُم فِیها خالِدُونَ [ 39 ] -قرآن- 1
رَغَداً- زندگی با آسایش و فراوانی. فَأَزَلَّهُمَا- از مصدر زلال بمعنی لغزاندن. اهبِطُوا- از مصدر هبوط بمعنی فرود آمدن. -قرآن-
165 ترجمه: 34 - هنگامی که گفتیم بملائکه سجدهي آدم کنید همگی - 120 -قرآن- 157 - 71 -قرآن- 106 - -18-13 قرآن- 64
فرمانبردند مگر ابلیس که خودداري و نافرمانی کرد [و خود را بزرگتر شمرد از اینکه براي آدم فروتنی کند] زیرا او کافر بود و منکر
حق.ّ 35 - ما گفتیم اي آدم تو و همسرت در بهشت جاي گزین باشید و از آنچه در آنجا است بآسودگی و فراوانی بخورید و بهر
کجاي آن که خواهید بروید ولی باین درخت نزدیک نشوید که ستمکار شوید. 36 ولی شیطان آنها را از بهشت و تسلیم بفرمان
بلغزاند. و از آن آسایش و خوشی، بیرونشان کرد. ما بآدم و حوا و شیطان گفتیم فرود آئید که همه با یکدیگر دشمنید [چون یکی
براه بد دعوت میکند، دیگري میپذیرد و دیگري [ صفحه 45 ] نصیحت نمیکند و پیروي میکند] و شما تا مدّتی بر زمین زندگی
کنید و از آن بهرهمند شوید. 37 - پس آدم از خداي خود کلماتی را فراگرفت و با آنها توبه و پشیمانی خود نمودار کرد و پذیرفته
شد چونکه او عذرپذیر است و مهربان. 38 گفتیم همگی فرود آئید از آن مقام بلند و بهشت پس آنگاه که بشما از ما هدایتی برسد
و رهبري شوید هر آنکه آن را پذیرفت ترسی ندارد و اندوهناك نمیشود. 39 و آنها که نافرمان و کافر بودند و نشانههاي قدرت ما
را دروغ شمردند یاران آتش همیشگی باشند. سخن مفسّرین. قُلنا لِلمَلائِکَۀِ اسجُدُوا 34 - مجمع: ابو جعفر [للملائکۀ] با ضم تاء
43 ابو الفتوح: کلمهي [اسجُدُوا] در - خوانده است و دیگران با کسر تاء و علّت ضم تاء متابعت با ضمّهي اسجدوا است. -قرآن- 15
اینکه جمله براي تواضع است ولی در در دین همان است که در هر رکعت نماز هفت جاي بدن بر زمین قرار گیرد و غیر از سجدهي
نماز دو سجدهي دیگر در دین واجب است 1- موقع خواندن آیههاي سجده که در چهار سوره واجب است. 2- سجدهي سهو براي
هر زیادي و کمی اشتباهی در نماز بشرطی که آن از ارکان و پایههاي اصلی نماز نباشد و دو سجده مستحب است 1- سجدهي شکر
-2 بعد از خواندن آیههاي سجده مستحب که در نزد شیعه یازده سوره است و بعقیدهي بقیّهي مسلمین در ده سوره است. و نیز از
موارد اختلاف شیعه و دیگران است که شیعه خواندن سورههاي سجدهي واجب را در نماز جایز نمیدانند و اهل سنّت جایز میدانند.
31 فخر: معاذ بن جبل که مأمور از طرف پیغمبر بحکومت یمن بود حضور پیغمبر رسید و سجده کرد صورت آن - -قرآن- 21
حضرت دگرگون شد و فرمود اینکه چیست! عرض کرد: ایرانیها براي بزرگانشان چنین میکردند من هم پیروي کردم فرمود:
دست از اینکه کار بردار که آنها هم دروغ گفتند و فقطّ سجده براي خدا است. و ثوري [ صفحه 46 ] از عمر بن هانی روایت کرده
است رئیس اسقفهاي مسیحی حضور علی علیه السّلام رسید و خواست براي آن حضرت باحترام سجده کند، فرمود: براي خدا
صفحه 62 از 298
-34 در کشف الاسرار نوشته: آوردهاند که ابلیس وقتی بر آدم رسید گفت بدان که تو را روي سپید « إِلّا إِبلِیسَ أَبی » . سجده کن
دادند و ما را روي سیاه غرّه مشو که مثال ما همچنان است که باغبانی درخت بادام نشاند در باغ و بادام ببر آید آن بادام بدکّان بقّال
برند و بفروشند یکی را مشتري خداوند شادي باشد و یکی را مشتري خداوند مصیبت آن مرد مصیبت زده آن بادامها را روي سیاه
کند و بر تابوت آن مردهي خویش میپاشد، و خداوند شادي آنرا با شکر برآمیزد و همچنان سپید روي بر شادي خود نثار کند. یا
آدم آن بادام سیاه که بر سر تابوت میریزند ماایم و آنچه بر سر آن شادي نثار میکنند کار دولت تو است امّا دانی که باغبان یکی
است و آب از یک جوي خوردهایم! اگر کسی را کار با گل افتد گل بوید و اگر کسی را بخار باغبان افتد خار در دیده زند. -
24 گفتم که ز عشق همچو مویت باشم || همواره نشسته پیش رویت باشم اندیشه غلط کردم و دور افتادم || من چاکر - قرآن- 1
پاسبان کویت باشم ذو النون مصري گفت: در بادیه بوم ابلیس را دیدم که چهل روز سر از سجود برنداشت، گفتم: یا مسکین بعد از
بیزاري و لعنت اینکه همه عبادت چی است! گفت یا ذو النون اگر من از بندگی معزولم او از خداوندي معزول نیست: شوریده شد
اي نگارد هر من و تو || پر شد ز حدیث ما بشهر من و تو چون قسمت وصل کرده آمد بازل || هجر آمد و گفتگوي بهر من و تو
سهل بن عبد اللّه تستري گفت: روزي بر ابلیس رسیدم گفتم. اعوذ باللّه منک گفت: یا سهل ان کنت تعوذ باللّه منّی فانّی اعوذ باللّه
من اللّه. یا سهل اگر میگوئی [ صفحه 47 ] فریاد از دست شیطان من میگویم فریاد از دست رحمان گفتم یا ابلیس چرا سجود
نکردي آدم را! گفت یا سهل بگذار مرا از اینکه سخنان بیهوده اگر بحضرت راهی باشد بگوي که اینکه بیچاره را نمیخواهی بهانه
بروي چه نهی! یا سهل همین ساعت بر سر خاك آدم بودم هزار بار آنجا سجود بردم و خاك تربت وي بر دیده نهادم بعاقبت اینکه
ندا شنیدم [لا تتعب نفسک فلسنا نریدك-] یعنی خود را رنجه مدار که بکار ما نیائی. پیش تو رهی چنان تباه افتاده است || کز وي
همه طاعتی گناه افتاده است اینکه قصّه نه ز آن روي چو ماه افتاده است || کین رنگ گلیم ما سیاه افتاده است سهل گفت: آنگاه
نوشتهاي بمن داد که اینکه را برخوان و من بخواندن آن مشغول شدم و از من غایب گشت در آن اینکه بیت نبشته بود. ان کنت
اخطأت فما اخطأ القدر || ان شئت یا سهل فلمنی او فذر [یعنی اگر من براه بد رفتم تقدیر و سرنوشت من بخطا نرفت اکنون اي
سهل قضاوتش با تو، میخواهی من را ملامت کن و گر نه دم مزن] با یزید بسطامی گفت: که از اللّه درخواستم تا ابلیس را بمن
نماید. ویرا در حرم یافتم، او را در سخن آوردم سخن زیرکانه میگفت. گفتم یا مسکین با اینکه زیرکی امر حق را دست برداشتی!
گفت یا با یزید آن امر ابتلا بود نه امر ارادت. اگر امر ارادت بودي هرگز دست برنداشتمی. گفتم: یا مسکین مخالفت حق است که
تو را باین روز آورده گفت: یا ابا یزید المخالفۀ تکون من الضدّ علی الضدّ و لیس للّه ضدّ و الموافقۀ من المثل للمثل و لیس للّه مثل،
افتري انّ الموافقۀ لمّا وافقته کانت منّی و المخالفۀ حین خالفته کانت منّی کلّا کلاهما منه لیس لاحد علیه قدرة و انا مع ما کان ارجو
و انا شیئی، فقلت یتبعه شرط و هو التّقوي، فقال: مه الشّرط یقع ممّن لا یعلم بعواقب « و رحمتی وسعت کل شیئی » . الرّحمۀ فانّه قال
الامور و هو ربّ لا یخفی علیه شیئی ثم غاب عنّی [یعنی اي ابا یزید از اینکه گونه سخن درگذر که مخالفت میان دو فرد ناسازگار
است و در [ صفحه 48 ] خداوند جدائی و ناسازگاري نیست و موافقت میان دو همانند است که خدایرا همانندي نباشد قبول کن که
در فرمانبردن و نافرمانی من هیچکاره بودم چون در برابر او قدرتی نیست و با همهي اینکه گفتهها ناامید نیستم که خود گفته است
مهر و محبّت من همه چیز را فراگرفته است و من هم چیزي هستم، گفتم: شرط مهر و رحمت خدا پرهیزگاري است. گفت: بیهوده
مگو که شرط در آنجا است که ندانند چه خواهد شد و در پیشگاه خدا نادانی و جهل تصوّر ندارد اینکه را بگفت و از نظرم ناپدید
شد]. تأویلات کاشانی: ابلیس قوّهي واهمهي انسانی است [مقصود از قوّهي واهمه آن خاصیّت آدمی و حیوانی است که رابطهاي
میان خود و موجودات را حس میکند و مثال زدهاند: برّه که هیچ گرگ ندیده چون گرگ ببیند فرار میکند چون موجب فرار
قوّهاي است که بره را از دشمنی گرگ خبردار میکند و نام آن قوّه واهمه است] که نه از جنس ملائکهي زمینی است [یعنی حواسّ
ظاهري که از حدّ معیّن تجاوز نمیکند] تا از ادراك حقایق عقلی بکلّی محروم باشد و بقهر و اجبار فرمانبري کند و نه از جنس
صفحه 63 از 298
ملائکهي عالی آسمانی است که خود عقل و ادراك کامل باشد تا بتواند حقایق و واقعیّات را بخوبی درك کند و با علم و محبّت
فرمانپذیر باشد بلکه جن بود و از قواي ارضی ملکوت سفلی که در میان ملائکهي آسمان و ملکوت اعلی تربیت شده تا آماده باشد
براي فهم معانی جزئی و درك مطالب معنوي ساده و بتدریج تکمیل شود و برسد بدرجهي فهم مطالب عالی کلّی و اینکه قوّهي
واهمه که عمل او تشخیص رابطههاي جزئی است و فایدهي آن براي حیوان مثل فایدهي عقل است در انسان پس خودداري او از
فرمان بردن و سجدهي بآدم نافرمانی از حکم عقل است و تکبّر او همان تفوّق و برتري قوّهي واهمه است بر حواس ظاهري و خلقت
خاکی که مشروط و محتاج بماده و مقدار هستند و علّت نافرمانی از حکم عقل اینکه است که بحدّ خود واقف نشد و نفهمید که
باید بدرك معانی جزئی وابسته بمحسوس [ صفحه 49 ] متوقّف شود و از اندازهي خود تجاوز نکند و تصرّف در معقولات و احکام
کلّی ننماید. اسکُن أَنتَ وَ زَوجُکَ الجَنَّۀَ 35 - مجمع: ابو هاشم معتزلی گفته است. مقصود یکی از بهشتهاي آسمانی است چون اگر
آن بهشت جاودان منظور باشد که پاداش نیکوکاران است جاي تکلیف و منع از خوردن نخواهد بود. ابو مسلم گفته است از باغهاي
زمین بوده است که بآدم گفتهاند با همسرت در آنجا باش. و بیشتر مفسّرین مثل حسن بصري و عمرو بن عبید، و واصل بن عطا و
جبّائی و عدّهي زیاد معتزلی مذهب گفتهاند مقصود همان بهشت جاودان است ولی چون جاي دادن آدم و همسرش بآن جا در برابر
پاداش نیکوکاري دوران زندگی نبوده است تکلیف و منع از خوردن و پس از آن اخراج آنها از آنجا خلاف نیست زیرا بهشت در
برابر اعمال زندگی جاودانی است و تکلیفی در آنجا نخواهد بود و آدم هنوز واجد شرط نبود. و در کتاب النبوّة نوشته است خدا
- آدم را از خاك آفرید و حوّا را از آدم از اینکه جهت همّت مردان بآب و گل است و زنها همّت و توجّهشان بمرد است. -قرآن- 1
35 کشف الاسرار: در بهشت ملائکه از آدم پرسیدند همسرت را دوست داري! گفت آري. از حوّا پرسیدند آدم را دوست داري!
گفت نه، با اینکه که دوستی او بیشتر بود راست نگفت. ملائکه گفتند: اگر زنی میتوانست در دوستی شوهرش راست بگوید حوّا
راست میگفت. فخر: حسن بصري از پیغمبر ص روایت کرده است. زن از دندهي مرد درست شده است اگر بخواهد او را راست
کند میشکند و اگر متعرّضش نشود از او بهرهمند میشود. تفسیر نیشابوري: چون آدم براي خلافت بر زمین آفریده شده باو گفتند.
با همسرت در آنجا منزل کن و نگفتند، آنجا را بتو بخشیدیم. لا تَقرَبا هذِه الشَّجَرَةَ 35 - مجمع: از امام باقر [ع] روایت شده است:
29 [ صفحه 50 ] بوده است و - یعنی از آن درخت نخورید و در مقصود از اینکه فرمان اختلاف است که وظیفهي قطعی -قرآن- 1
آدم نافرمانی کرده است یا دستوري براي مصلحت موقّت غیر الزامی بوده است چنانکه عقیدهي ما شیعه همین است. و در معنی
شجره نیز اختلاف است. إبن عباس گفته است: مقصود خوشهي گندم است. عبد اللّه مسعود و سدّي گفتهاند: درخت انگور است.
إبن جریج گفته است: انجیر است. از علی [ع] روایت شده است: درخت کافور است. کلبی گفته است: کنایه است از درخت علم
بخیر و شرّ. إبن جذعان گفته است: درختی است که میوهي آن زندگی جاودانی است و ملائکه از آن استفاده میکنند. نیشابوري:
- ربیع بن انس گفته است. آن درختی بوده است که موجب پلیدي میشده است و در بهشت پلیدي جایز نبود. فَأَزَلَّهُمَا الشَّیطان 36
مجمع. حمزه [ازالهما] با الف خوانده است یعنی ثبات آنها را بزوال و نابودي تبدیل کرد و دیگران [ازل]ّ با تشدید لام خواندهاند
26 کشف الاسرار: اینکه عجب نگر که ز اوّل رهی را بنوازد شغلکهاش برسازد بآخر غوغا فرستد و - یعنی آنها را لغزاند. -قرآن- 1
الهی تو دوستان را بخصمان مینمائی درویشان را بغم و اندوهان » : ساخته براندازد و در خم چوگان عتاب آرد. پیر طریقت گفت
میدهی. بیمار کنی و خود بیمارستان کنی، درمانده کنی و خود درمان کنی از خاك، آدم کنی، و با وي چندان احسان کنی،
سعادتش بر سر دیوان کنی، و بفردوس او را مهمان کنی، مجلسش روضهي رضوان کنی، ناخوردن گندم با وي پیمان کنی، و
خوردن آن در علم غیب پنهان کنی. آنگه او را بزندان کنی و سالها گریان کنی، جبّاري تو کار جبّاران کنی، خداوندي کار
خداوندان کنی، تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی. پیر طریقت را پرسیدند که در آدم چگوئی در دنیا تمامتر بود یا در بهشت!
گفت: در دنیا تمامتر بود از بهر آنکه در بهشت در تهمت خود بود و در دنیا در تهمت عشق. آنگه گفت: تا ظن نبري که از خواري
صفحه 64 از 298
[ صفحه 51 ] آدم بود که او را از بهشت بیرون کردند: نبود که از علوّ همّت آدم بود متقاضی عشق بنزد سینهي آدم آمد که آدم
جمال معنی کشف کردند و تو بنعمت دار السّلام بماندي، آدم جمال دید بینهایت که جمال هشت بهشت در جنب آن ناچیز بود
همّت بزرگ وي دامن وي گرفت که اگر هرگز عشق خواهی باخت بر اینکه درگه باید باخت: گر لابدّ جان بعشق باید پرورد||
باري غم عشق چون توئی باید خورد. فرمان آمد که آدم اکنون که قدم در کوي عشق نهادي از بهشت بیرون شو که اینکه سراي
راحتست، و عاشقان درد را با سلامت دار السلام چه کار! همواره حلق عاشقان در حلقهي دام بلا باد. عشقت بدر من آمد و بر در
زد || در باز نکردم آتش اندر در زد و خبر درست است که ربّ العالمین قبضهاي خاك برداشت و آدم را از آن بنگاشت پس از
پستاخی و نزدیکی بجائی رسید که چون ویرا از بهشت سفر فرمود تا بزمین گفت: خداوندا مسافران بیزاد نباشند زاد مادرین راه چه
خواهی داد! ربّ العالمین سخنان خویش او را بشنوانید و کلماتی چند او را تلقین کرد. گفت یا آدم: یاد کرد ما تو را در آن
غریبستان زاد است و پس از آن روز معاد تو را دیدار ما میعاد است که ربّ العالمین گفت: [فَتَلَقّی آدَمُ مِن رَبِّه کَلِمات]ٍ آنکه سر
بسته گفت و تفصیل بیرون نداد تا اسرار دوستی بیرون بیفتد و قصّهي دوستی پوشیده بماند [قد قلت لها قفی، فقالت: قاف- لم تقل
مراعاتا لقلب الحبیب]. اهل اشارت گفتهاند که زبان تفسیر باین ناطق نیست امّا احتمال « لا اقف » سترا علی الرّقیب، و لم تقل « وقفت »
« إذا خرجت من عندي فلا تنس عهدي و ان تقاضوا عنک یوما خبري فایّاك ان تؤثر علینا غیري » کند که دوستان بوقت وداع گویند
528 [ صفحه 52 ] میدهد. دلم کو با - یا آدم نگر تا عهد ما فراموش نکنی و دیگري بر ما نگزینی. و زبان حال جواب -قرآن- 485
تو همراه است و همسر || چگونه مهر بندد جاي دیگر دلی کو راي تو هم جانی و هم هوش || از آن دل چون شود یادت فراموش
ابو الفتوح رازي نوشته است: در روایت است از ابو هریره و ابو سعید الخدري که رسول خدا [ص] گفت: چون یکی از فرزندان آدم
سوره سجده بخواند و بجاي سجده رسد و سجده بکند شیطان با کناره شود و گریستن گیرد و گوید ویلا واي بر من فرزند آدم
سوره خوانده و سجده کرد و مستحق بهشت شد و من سجده نکردم مستحق دوزخ شدم.] حسن بصاري گفت: اگر آدم از درخت
تناول نکردي خداي تعالی هم او را بزمین فرستادي براي آنکه او راي براي زمین آفرید [فی قوله تعالی: إِنِّی جاعِل فِی الأَرضِ
204 بَعضُکُم لِبَعض عَدُوٌّ 36 - روح - خَلِیفَۀً] یعنی در زمین خلیفه و جانشین قرار میدهم پس براي زمین خلق شده بود. -قرآن- 164
26 فَتَلَقّی آدَمُ مِن رَبِّه کَلِماتٍ - البیان: چون آدم اینکه جمله را شنید گفت الحمد للّه که خداوند نگفت [انا لکم عدوّ]. -قرآن- 1
-37 مجمع: إبن کثیر کلمهي [آدم] را منصوب خوانده است و [کلمات] را مرفوع قرائت کرده است چون معنی تلقّی قبول است و
تلقین است و گرفتن و میگویند [تلقانی زید و تلقّیت زیدا] که ممکن است فاعل در معنی مفعول باشد و معنی چنین شود: کلماتی
بآدم رسید و دیگران با رفع آدم و نصب کلمات قرائت کرده اند یعنی آدم کلماتی را فراگرفت و اختلاف است در مقصود از
کلماتی که بآدم تلقین شده است از امام باقر علیه السلام اینکه چند جمله نقل شده است: [اللّهم لا اله الّا انت سبحانک و بحمدك
ربّ انّی ظلمت نفسی فاغفر لی الخ] کشف الاسرار: إبن عباس گفته است آدم گفت: تو من را خلق کردي و از روح خود بر من
41 [ صفحه 53 ] بیرونم کردي! جواب شنید - دمیدي رحمتت بر من از خشمت فزون بود و در بهشت جایم دادي پس چرا -قرآن- 1
براي شومی نافرمانیت گفت اگر توبه کنم و بندگی من را بر میگردانی! جواب شنید بلی اینکه است آن کلمات و گفتهاند: آن
کلمات که آدم از خداي خود فراگرفت حروف الف با بود که وسیلهي فهم همهي علوم است و سعید جبیر گفت: آیت [رَبَّنا ظَلَمنا
16 اوّل علم دوّم - 32 فَتابَ عَلَیه 37 - احیاء العلوم غزالی ج 4 ص 2. توبه بسه وسیله فراهم میشود. -قرآن- 1 - أَنفُسَنا] بوده. -قرآن- 5
حال و سوّم عمل زیرا انسان اوّل عالم میشود بزیان گناه که پردهاي است میان او و کمالات مادّي و معنوي او و چون اینکه علم
تقویت شد و موجب تحریک او شد تولید تأسف و حزن میکند و پشیمان میشود اینکه مرتبهي دوّم است و حال پشیمانی است که
وادار میکند از گناه دست بردارد و عازم شود بخود داري در آینده و تلافی گذشته که خود مرتبهي سوّم است و دوران عمل. فخر:
ذو النون مصري گفته است: توبه شش معنی میفهماند 1- پشیمانی بر گذشته 2- آهنگ ترك در آینده 3- انجام واجبات از دست
صفحه 65 از 298
داده 4- جبران ستمهائی که بمال و آبروي مردم روا داشته 5- ذوب گوشت و خون مولود از حرام 6- چشاندن تلخی طاعات
همانطور که شیرینی معصیت را چشیده است و روایت است که از علی علیه السلام پرسیدند چی است تکلیف آنکه چند بار توبه
کرد و توبه شکست! فرمود: چندان توبه کند که شیطان را خسته کند. که او گوید: نیروي مقاومت با چنین انسان را ندارم و دیگر
گولش نزند. روح البیان: مثنوي گفته است: مرکب توبه عجایب مرکب است || بر فلک تازد بیک لحظه ز پست عرش لرزد از انین
المذنبین || چون بر آرد از پشیمانی انین فی ظلال: داستان درخت ممنوع، وسوسهي شیطان، فراموشی سفارش، نافرمانی، پشیمانی،
توبه، جملگی تجربهاي است چندین بار مکرّر و نو شده که خداوند آدمی را [ صفحه 54 ] مجهز بآن، آزموده و آماده بجایگاه
خلافت او و روي زمین فرستاد تا براي چنین پیش آمدها که پیوسته گرفتار آن خواهد بود ورزیده باشد و از تکرار آن بر حذر. و
آیا بهشت و ملائکه و آدم و شیطان و اینکه سرگذشت بکجا بوده است و آن سخنان چگونه بوده است! اینکه گفتهي قرآن و دیگر
همانند آن که در قرآن فراوان است از عالم غیب خداوندي است که جز علم او چیزي بآن نرسد. و آنچه اینگونه گفتهها بحقایق
وجود اشاره میکند و اندیشهي ما را اصلاح میکند و روابط موجودات را با یکدیگر نشان میدهد و خوي و ارزش آدمی را میرساند
- بهرهي ما از اینکه داستانها است و البتّه انکار آن ز نادانی است که چون نمیتوانیم دریابیم، نمیپذیریم. اهبِطُوا مِنها جَمِیعاً 38
مجمع: ابو علی گفته است جهت تکرار جملهي [اهبِطُوا] در اوّل براي فرود آمدن از بهشت بآسمان و دوّم براي فرود آمدن از آسمان
است بر زمین و بعضی گفتهاند: اوّل براي روشن کردن حال عداوت است و دوّم براي بیان و توضیح تکلیف و راهنمائی است. -
88 تفسیر سید احمد خان هندي بترجمهي فخر داعی: قصّهي ورود آدم ببهشت و هبوطش از آن زبان حال - 23 -قرآن- 78 - قرآن- 1
فطرت انسان است که تا وارد مرحلهي تکلیف نشده است در بهشت است. شعر: طفلی و دامان مادر خوش بهشتی بوده است||
چون بپاي خود روان گشتیم سرگردان شدیم کشف الاسرار: گفتند: آدم و ابلیس هر دو نافرمانی کردند چرا اوّلی مصون ماند و
دوّمی ملعون شد! جواب اینکه است که اوّلی از شهوت بود و قابل مغفرت و دوّمی از کبر و نخوت بود که سزاي آن لعنت است
گفتند چرا آدم را بیک لغزش از بهشت بیرون کردند ولی اولاد او همه روزه هزاران گناه میکنند و آسودهاند! جواب اینکه است
که آدم با مقام قرب بحق نافرمانی کرد ولی اولادش در عالم خاك هستند که غمکده است و جاي محنت و یک لغزش با قرب حقّ
بالاتر است از همهي معاصی در گرفتاري و ابراهیم از خدا پرسید چرا آدم را از بهشت بیرون کردي! جواب شنید مگر نمیدانی
جفاي [ صفحه 55 ] دوستان سخت است! و گفتهاند شیطان خواست داخل بهشت شود ملائکه راهش ندادند او در شکم مار شد که
چهار دست و پا داشت مانند شتر و باین وسیله وارد بهشت شد و از میوهي درخت ممنوع اول بحوّا داد که ببین چه بوي و رنگ و
مزه دارد و در نزد او گریست که تو را از چنین نعمتی محروم کردهاند پس حوا از آن خورد و زیان ندید و بآدم گفت من خوردم و
زیان ندیدم چون آدم خورد زیانش نمودار شد جهتش آن بوده که آدم پیشوا بود و حوا پیرو و تا آنگاه که پیشوا بر صلاح باشد
پیرو را آسیب نباشد و چون پیشوا از راه منحرف شد نتیجهي کار پیروان معلوم است. پیغمبر فرمود خداوند هلاك نمیکند ظالم را
تا آنگاه که پیشوا براه راست باشد. گفتهاند که سزاي حوّا را گفتند درد زادن را چنان بر تو گران کنیم که چندین بار بمرگ
نزدیک شوي و مار را گفتند از هر خوبی محروم باشی و خوراك تو خاك باشد و چون بزمین آمدند حوا بجده و مار باصفهان و
ابلیس بمشرق و آدم [بسر ندیب] قرار گرفت و خوراکش از جوز هندي بود و قامتش دراز که سرش بآسمان میسائید که اینکه
ریزش موي جلو سر و یا [صلع] بنی آدم از آن است و گویند: انگشتري در بهشت بآدم دادند که دیوارهاي آنجا را روشن و زمینش
را خوشبوي میکرد و چون از بهشت اخراج شد آن انگشتر از دست او بیرون شد و در ساق عرش بود تا آنکه بسلیمان دادند. اینها
بود نقل اینکه افسانهها از کشف الاسرار که علاوه بر تنوع و تفکّه براي توجّه است بطرز فکر نویسندگان قدیم و استفادههاي نفسانی
و اجتماعی. فَمَن تَبِعَ هُدايَ 38 - مجمع: عموم قاریها با فتح یا قرائت کردهاند و از اعرج سکون یا نقل شده است و بعضی [هدي]ّ با
تشدید یا خواندهاند و اینکه لغت قبیلهي هذیل است مثل [علی،ّ و لدي]ّ. و مقصود از کلمهي [هدي] اقتداي پیغمبران است و
صفحه 66 از 298
22 فَلا خَوف عَلَیهِم 38 - مجمع: یعقوب کلمهي [خوف] را با نصب خوانده است و - دنبالگیري از ادله و براهین الهی. -قرآن- 1
21 [ صفحه 56 ] مثنوي در مجلّد پنجم در معنی [کان من الجن ففسق عن امر ربّه] گفته - دیگران با تنوین رفع خواندهاند. -قرآن- 1
است: اینکه تکبّر چیست غفلت از لباب || منجمد چون غفلت یخ ز آفتاب چون خبر شد ز آفتابش یخ نماند || نرم گشت و گرم
گشت و تیز راند گبر زان جوید همیشه جاه و مال || که ز سر کین است گلخن را کمال تفسیر صفی علیشاه در اینکه چند آیه:
سجده کردند آن تمام الّابلیس || که ابا کرد و تکبّر آن خسیس نه بد از املاك ارضیّه نساب || تا بود ز ادراك معنی در حجاب
پس نبود ارضیّهي محض او ببهر || تا کند اذعان امر او بقهر از محبّت تا مگر اذعان کند || سجدهي آدم ز دل و ز جان کند نه
چنان جنسی که داند جاي خویش || پر ببالاتر زد از سکناي خویش سجده آدم همانا بد محک || زان جدا شد جنس ابلیس از
ملک تا خلیفه باشد از حق در جهان || هست ناچار آن محک هم در میان قلب و نفسند آدم و حوّا بنام || کاسمان روحشان بودي
مقام و آن درخت آمد طبیعت بیگمان || قرب او شد باعث بعد از جنان شهوت آن طاوس و مار آمد غضب || آدم افتد ز اینکه
دو اندر صد تعب گفت حق قلنا اهبطوا یعنی که من || در زمین میخواستم گیري وطن بگذر از اینکه گو که با آدم چه گفت ||! با
وي آن نوبت که شد همدم چه گفت! شد بر آدم منکشف اندر شهود || آنچه مخفی بود از اسرار وجود پیشوا ابلیس بود اینکه راه
را || کوشکار آمد شبیکهي جاه را قوّهي وهمی چو او در نقل بود || کی تواند همعنان با عقل بود محتجب از آنکه فهمد سر بسر
||آن معانی را بادراك صور نز سماویه که فهمد در فتوح || فضل آدم را ز نور عقل و روح چون نه اینکه باشد نه آن میخوانش
جن || سرکش است از نفس و عقل مطمئن [ صفحه 57 ] مرغ وهم از سفل بر بالا پرد || فرّ عقلش نیست چون بیجا پرد تا که نفس
ناطقه در دمدمه است || تابعش عقل است و سرکش واهمه است تابع امرش بود فرزانهاي || حاسد جاهش ز حق بیگانهاي در
بهشت قدس میخوردند هم || قوت از خوان معانی و حکم وهمشان پس لغزش از تسویل داد || جسم را زینت بصد تفصیل داد
خوردن گندم بهانه است و فسون || خواست آدم را خود از جنّت برون تا در آنجا نسخهي جامع شوي || سوي ما چو افزون شدي
راجع شوي آن کلامی بد که جان عالم است || باعث ایجاد و سرّ آدم است از هواها مرد و بر حق بازگشت || کند از اینکه ویرانه
دل، شهباز گشت توبه از آدم طبیعت رستن است || بر مقام اصل خود پیوستن است فی ظلال: باین آیت آخر نتیجهي گیر و دار
گذشته نمودار میشود و آغاز معرکهي زندگی است و آدمی درمییابد از آن دم که خود پیدا شده است راه چیرگی و زندگی و
هم راه زیان و نابودي در جلوش باز بوده است. سخن ما: در دنبالهي آیات گذشته که سخن از ایمان بغیب و از عالم دیگر از
آفرینندهي آسمان و زمین انجام شد در اینکه آیهها عرب را که با کلمات ملک شیطان از قدیم سر و کار داشته است و نیز یهود و
نصاري را که از نظر دین و از راه تورات با آدم و شیطان و خروج از بهشت آشنائی داشتهاند متوجّه میکند به اینکه که اینکه
کلمات و عقاید وابسته بیک مطلب دیگري است که باید شما بآن معتقد باشید و آنها هم از قبول آن توحّشی نداشته و در نظرشان
مقبول و قابل پذیرش بوده است بخصوص مسلمانان با ایمانی که بشخص پیغمبر ص داشتهاند در اینکه مطالب هیچ تردید و اعتراض
نمیکردند و در قرآن همین تسلیم و پذیرش مسلمین ستوده شده چنانکه در تقسیم آیات به محکم و متشابه توصیف کرده مردمان
[ شکاك و بدبین را که دنبال گیري میکنند از آیات متشابه براي فتنه جوئی ولی آنهائیکه ایمانشان استوار است [ صفحه 58
میگویند همه از جانب خدا است و بآن ایمان دارند. امروز میبینیم هر چه سطح معلومات بشر بالاتر میرود دائرهي مجهولات او
وسیعتر میشود، بنادانی خود بیشتر اعتراف میکند. چون عالم آفرینش نامحدود و احاطهي انسان بآن ممکن نیست پس ما هم آنرا
میگوئیم که آنها گفتند که پیغمبر میفهمید و راست میگفت که [عَلَّمَه شَدِیدُ القُوي ... وَ ما یَنطِق عَن الهَوي] یعنی باو آموخته
است آنکه بر همه چیز فائق است پس بمیل و خواهش خود چیزي نمیگوید ولی چون حس کنجکاوي و انگیزهي کشف
مجهولات همیشه انسان را وادار میکند بفکر و گفتگو تا شاید از اینکه مطالب چیزي دستگیرش شود و شاید هیچوقت اینکه
310 -قرآن- - خواستهي او آرام نشود. پس همان طوري که دیگران افکاري در اینکه زمینه داشتهاند ما هم میگوئیم: -قرآن- 283
صفحه 67 از 298
-1 بملائکه امر شد که سجده بآدم بکنند تا آدمی خبردار شود که او برتر از سایر موجودات اینکه کرهي خاك است و 344-315
همه آفریدهها و قواي طبیعت پیش او متواضع و فروتن هستند و تحت فرمان او آورده شده پس باید او هم قدر بداند و از آن استفاده
کند و نظیر همین معنی شیخ طریحی در مجمع البحرین از شیخ ابو علی نقل کرده در مادهي [سجد] باین عبارت [اي ینقادون
لاحداث ما اراده فیهم من افعاله شاءوا ام ابوا] یعنی آنها فرمانبردار هستند براي آنچه بخواهد در آنها ایجاد کند خواه مطابق میل آنها
باشد یا مخالف میلشان باشد. که با دقّت در یک یک اینکه کلمات مقصود ما را بخوبی میفهماند. 2- همهي ملائکه سجده
کردند مگر ابلیس که خودداري و گردنفرازي کرد و کافر بود، براي روشن شدن مطلب باید بدانیم بدیها و شرور و نابودیها و
محرومیتها و هر چه ناپسند است وجود خارجی مستقل ندارد و دستهي جداگانه نیست و آنچه را بد میدانیم براي اینکه است که
سبب امر منفی است، و در دنبالهي او یک نابودي و نیستی دیده میشود و چنانکه در جاي خودش گفتهایم بدي خود موجودیت [
صفحه 59 ] خاص ندارد. و بد یعنی آنچه موجب فساد و نیستی میشود و یا بعبارت دیگر هر چیزیرا بد یافتیم بایستی جستجو کنیم
که علّت نابودي چیزي است و مثال و دلیل اینکه مطلب بسیار روشن است. بیماري بد است چون سلب آسایش و ناراحتی میکند و
موجب نیستی راحتی و سلامتی میشود و مار را بد میدانیم چون موجب حالت منفی است که سلب آسایش یا حیات ما باشد و گر
نه مار یک موجودي است مانند سایر موجودات زنده که اگر نظر برابطهي منفی او با انسان نکنیم آن را بد نمیتوان دانست و نیز
کبکهاي بیابان را هم اگر صرف نظر از قابلیّت استفادهي براي انسان بکنیم اینکه دو موجود در محیط حیاتی خود بهیچ وجه تفاوت
ندارند و هیچکدام قابل توصیف ببدي نیستند بلکه هر دو خوبند براي خود یعنی هر چه موجب پیدایش کبک بوده که همان عوامل
طبیعت باشد براي مار هم همان عوامل بکار افتاده و او را ایجاد کرده و فقطّ چونکه با انسان برابر میشود موجب خاصیّت منفی
است نسبت باو و بد شمرده میشود پس هر چه را که بسنجیم بواسطهي موجبات طبیعت پیدایش یافته و در حدود خودش محکوم
بخوبی است و چون براي ما خاصیّت منفی داشت ما آن را بد میدانیم مثلا چاقو زدن از عربده جو براي شرارت زشت و شایستهي
مجازات است و همین عمل از دکتر براي عمل جرّاحی پسندیده و شایستهي قدردانی است پس خلاصه آنکه در هر موجود و
آفریده اگر تأثیر منفی و خاصیّت نابودي مشاهده شد ما آن را بد میشماریم و گر نه بدي مفهوم مخصوصی ندارد در مثنوي اینکه
مطلب را اینطور روشن کرده است. پس بد مطلق نباشد در جهان || بد بنسبت باشد اینکه را هم بدان در زمانه هیچ قند و زهر نیست
||کان یکی را وان دگر را بند نیست زهر ماران مار را باشد حیات || نسبتش با آدمی آمد ممات خلق آبی را بود دریا چو باغ||
خلق خاکی را بود آن درد و داغ همچنین بر میشمر اي مرد کار || نسبت اینکه از یکی تا صد هزار [ صفحه 60 ] پس از اینکه
مقدّمه میگوئیم: ملائکه بصورت جمع و نامحدود گفته شده است ولی ابلیس بلفظ مفرد و محدود آورده شده است چون لشگریان
خدا یا قواي عاملهي طبیعت یا نیروهاي بخشندهي عقل آدمان نامحدود است و ابلیس که اگر از بلس مشتق باشد بمعنی شرّ و بدي
است و اگر از ابلس مشتق باشد بمعنی سرگردانی و ناامیدي است پس همان خاصیّت منفی یا موجب شرّ و حرمان و یا نفس امّارهي
انسانی است که یک وسیله و یک محرّك منفی است اینکه است که اوّل بصورت جمع و دوّم بلفظ مفرد آورده شده است پس
قواي فاعله و عاقله تحت فرمان انسان براي او فروتن شدند ولی اینکه خاصیّت منفی و شرّ، سرپیچی و گردن فرازي نمود و چون
منافی با اصل حیات انسان و تکامل او بود اینکه است که بکافر معرّفی شده است و همان اصل کلی کون و فساد و بوش و تباهی که
در کلیّهي پدیدههاي کرهي زمین همیشه در جریان است نسبت بآدم نیز بقا و کمال او همان سجدهي ملائکه و اطاعت قواي عاقله از
فرمان اوست و فساد و تباهیش همان نافرمانی شیطان و خاصیّت منفی و محرّك بشرّ و شهوت و حرص و تنبلی است که مانع از
ترقّی و تکامل او میباشد. پس چون آگاه کرد انسان را که نیروهاي طبیعی و نفسانی مطیع و فرمان بردار او هستند آگاهش کرد که
او در برابر ناسازگاري و نیستی هم قرار دارد و پس از اطّلاع باین اسرار او را فرمان داد با همسرش در باغ که کنایه از جاي خوشی
و شادي است جاي بگیرد و از همه چیز بهرهمند شود و با توجّه باصل عمومی حیات که از نر و ماده است او هم ناچار بایستی با
صفحه 68 از 298
جفت خود باشد ولی با فرمانبري از قواي عامله و عاقله. و چون در سرنوشت او چیرگی بر نیروهاي طبیعی و عقلی نهاده شده است و
هم خاصیّت منفی و نابودي پس باید از آنچه که خاصیّت منفی دارد و موجب نیستی و نابودي میشود دوري کند زیرا نزدیکی بآن
انسان را وادار به ستمکاري میکند و ستم و ظلم هم نابودي و محرومیّت از درجهي تکامل انسانیّت است ولی ابلیس و خاصیّت
منفی کار خود را کرد و آدم و همسرش را لغزاند و از آن باغ و خوشی و سجدهي ملائکه و فرماندهی بر قواي عقلی و نفسی بیرون
[ صفحه 61 ] محرومش کرد و چون ابلیس خاصیّت نیستی و نابودي و محرومیّت است فقط نزدیک شدن او براي لغزش و محرومیّت
آنها کافی بود و براي همین است که در اینجا سبب دیگر براي خروج آنها از باغ گفته نشده است و از نزدیکی بدرخت جلوگیري
شده است براي آنکه میان آدم که انسان باشد و نفس امّاره یا خاصیّت منفی و موجب شرك که شیطان باشد واسطهاي است که
خواستهها و تمایلات انسانی است و چون خواهشهاي آدمی شعبهها و شاخهها و انواع و اقسام دارد تشبیه بدرخت شده است که
نباید بآنها نزدیک شد تا نتایج بد و منفی پیدا نشود و در دنبالهي اینکه لغزش و محرومیّت بآنها گفتیم: طبق قانون طبیعت با تصادف
بمنفی از اینکه خوشی و بلندي مرتبه تنزل کنید و فرود آئید که خود موجب دشمنی با یکدیگر را فراهم کردهاید و پس از اینکه
تصادف در آینده براي شما زن و مرد زندگی در روي زمین خواهد بود و دیگر از باغ و آسایش محروم هستید و با زمین و تیرگی
و موجبات محرومیّت و نابودي سر و کار خواهید داشت تا مدّت معیّن و هنگام محدود و چون انسان بموجب توانائی و قدرت که
باو عنایت شده خلیفه و مظهر قدرت است در روي زمین کلماتی از پروردگار خود فراگرفت که وسیلهي بکار بردن استعداد و
توانائی او در علم و عمل بود، تا بتواند از موجبات منفی و آنچه باز او را بسوي نابودي و محرومیّت میبرد جلوگیري کند. و بعد از
فراگرفتن کلمات و وسائل کار خود توبه کرد و بازگشت از توجّه بسوي منفی و موجبات محرومیّت خود خداوند هم توبهي او را
پذیرفت و وسائل تکامل و جنبش بطرف مثبت و مفید را از او سلب نکرد- و باز هم گفتیم که از مرتبهي سکناي باغ و آسایش تنزل
کنید و در راههاي پیشرفت و محرومیّت زندگی قدم بردارید و از موجبات هدایت و راه راست که براي شما فراهم کردهایم پیروي
کنید تا باز از همانخوشی بهرهمند شوید و اندوه و ترس براي شما نباشد زیرا پیروي از وسائل هدایت مانع از تصادف با ابلیس و
موجبات محرومیّت و خاصیّت منفی است. ولی آنهائی که سرپیچی کردند و پی موجبات محرومیّت و خواص ابلیسی و شیطانی
رفتند براي همیشه گرفتار [ صفحه 62 ] خواهند بود زیرا آن موجبات برتریهاي اولی و مقام خلافت و سجدهي ملائکه را لغو نموده و
از آن استفاده نکردهاند و خلاصهي همهي اینکه مطالب اینکه است که: سجدهي ملائکه و سکناي در بهشت که خوشی کامل است
براي بشر ممکن نیست چون آفرینش او که خلافت در زمین و مظهریت قدرت و نمایندگی نیروهاي ممکن و مختلف در آفرینش
است ناچار مقرون با ابلیس و حیرت و سرگردانی و محرومیّت است و اینکه گرفتاریها مستلزم زندگی در روي زمین است پس از
اول که گفت آدم را خلیفه در زمین میخواهم بکنم یعنی بموجبات مثبت و منفی میآفرینم و بهشت و آسایش بمناسبت زندگی
آینده و امکان عقلی اسم برده است که شما بفهمید با اینکه ساختمان بدن آن طور زندگی یکنواخت و همیشگی ممکن نیست از
همین جهت کلمهي ابلیس گفت که لوازم حیات اینکه زمین همان حیرت و سرگردانی است و گفت بزمین فرود آئید که زمین
تیرگی و حیات و فرود آمدن و گرفتاریها و جور بجور شدن و بالا و پائین رفتن زندگی انسان است.
[ [سوره البقرة [ 2]: آیات 40 تا 46
یا بَنِی إِسرائِیلَ اذکُرُوا نِعمَتِیَ الَّتِی أَنعَمت عَلَیکُم وَ أَوفُوا بِعَهدِي أُوفِ بِعَهدِکُم وَ إِیّايَ فَارهَبُون [ 40 ] وَ آمِنُوا بِما أَنزَلت مُ َ ص دِّقاً لِما
مَعَکُم وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِه وَ لا تَشتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا وَ إِیّايَ فَاتَّقُون [ 41 ] وَ لا تَلبِسُوا الحَق بِالباطِل وَ تَکتُمُوا الحَق وَ أَنتُم تَعلَمُونَ
42 ] وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ارکَعُوا مَعَ الرّاکِعِینَ [ 43 ] أَ تَأمُرُونَ النّاسَ بِالبِرِّ وَ تَنسَونَ أَنفُسَ کُم وَ أَنتُم تَتلُونَ الکِتابَ أَ فَلا ]
583 وَ استَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاّ عَلَی الخاشِعِینَ [ 45 ] الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاقُوا رَبِّهِم وَ أَنَّهُم - تَعقِلُونَ [ 44 ] -قرآن- 1
صفحه 69 از 298
182 [ صفحه 63 ] معنی لغات: أُوفِ و أَوفُوا- از مصدر وفاء بمعنی انجام دادن. إِیّايَ: مرا- فَارهَبُون-ِ از - إِلَیه راجِعُونَ [ 46 ] -قرآن- 1
مصدر رهبت بمعنی ترس. تَلبِسُوا- از مصدر لبس بمعنی اشتباه و بهم آمیختن. الرّاکِعِینَ- از مصدر رکوع بمعنی خم شدن خود فرو
آوردن نگون شدن و سر فرود انداختن. بِالبِرِّ- نیکوکاري. تَنسَونَ- از مصدر نسیان بمعنی فراموشی تَتلُونَ- از مصدر تلاوة بمعنی
- 77 -قرآن- 86 - 29 -قرآن- 69 - 19 -قرآن- 22 - خواندن و قرائت کردن. مُلاقُوا- از مصدر ملاقات بمعنی دیدار کردن. -قرآن- 13
425 ترجمه: 40 اي - 366 -قرآن- 417 - 320 -قرآن- 357 - 296 -قرآن- 311 - 203 -قرآن- 287 - 140 -قرآن- 190 - -98 قرآن- 131
جهودان [که فرزندان یعقوب هستید] بخاطر بیاورید خوشیهائی که شما را از آن بهرهمند کردیم و پیمان من استوار دارید [که عمل
بدستور هاي تورات و انجیل و قرآن است] تا استوار دارم پیمان خود را [و بیامرزم شما را و مزد نیکوکاري شما را بشما بدهم]. و از
من ترسناك باشید [یعنی از آنچه بقدرت من در نهاد شما از هوي و هوس نهاده شده ترسناك و بر حذر باشید نه از رؤسا و بزرگان
قبیله و شهرتان]. 41 و ایمان بیاورید بآن قرآن که تورات شما را راست میداند و پیشقدم بانکار قرآن نباشید [که دیگران پیرو شما
میشوند]. و نشانههاي من را ببهاي کم نفروشید [یعنی در برابر یک کیلو جو و چهار متر کرباس نشانههاي خدا و جملههاي تورات
را که توصیف پیغمبر شده است عوض نکنید] از من بپرهیزید و بس. 42 و درست و نادرست بهم نیامیزید تا که حق پنهان کنید با
اینکه خود از آن آگاهید. 43 و نماز بخوانید و زکات بدهید و با مسلمانان که در نماز رکوع میکنند [ صفحه 64 ] برکوع روید. 44
چرا مردم را بنکوکاري وادار میکنید و خود را فراموش میکنید با اینکه کتاب آسمانی میخوانید [و آشنا بوظیفه هستید] مگر خرد
ندارید! 45 و در زندگی از شکیبائی و نماز یاري بجوئید چه آن دشوار است مگر بر نرمدلان که استوار دارند. 46 به پیشگاه
پروردگارشان خواهند شد و بازگشتشان بسوي او بود. سخن مفسرین: یا بنی اسرائیل 40 - مجمع: قرائت مشهور [اسرائیل] با همزه
و اشباع یاء و مدّ است. و از حسن بصري و زهري نقل شده است [اسرایل] با یاء بدون همزه و مدّ و از اعمش نقل شده است
[اسرائل] با همزهي مکسور بدون یاء و قطرب [اسرال] تلفّظ کرده که همزه و یا در قرائت او نیست و نیز [اسرائین] بنون بجاي لام
تلفّظ کرده است. و ابو علی گفته است، عرب کلمات اجنبی از زبان خود را در تلفّظ آمیخته و مخلوط میکند و از صورت اصلی
تلفّظ مردم آن زبان تغییر میدهد. یخ آلبرماله با تلخیص از فصل ششم ملل شرق و یونان: ملّت یهود، قوم کوچکی از نژاد سامی
بوده که در سرزمین کلده زندگی میکرده و آنها را از عبریهاي ساکن کلده دانستهاند که بعد در نتیجهي انتقالات قبائل آنها میان
بین النهرین و فلسطین و مصر بیابانگرد و چادرنشین بودند و بوسیلهي شیوخ که رئیس طوایف بودند رهبري میشدند و حضرت
کلده زندگی میکرده و شاید وحی و الهام باو شده است بطوري که در [«3» ابراهیم یکی از همین شیوخ آنها است که در شهر [اور
سفر پیدایش تورات باب یازدهم و دوازدهم مینویسد که ابراهیم از شهر اور کلدانیان خارج شد و هفتاد و پنج ساله بود که از حرّان
خارج شد و با همسرش ساره و برادر زادهاش لوط و اموال و مردمان که پیرو او بودند بزمین کنعان داخل شد و اسحق جانشین
ابراهیم شد و یعقوب و پسر کوچک اسحق جانشین کلده زندگی میکرده و شاید وحی و الهام باو شده است بطوري که در سفر
پیدایش تورات باب یازدهم و دوازدهم مینویسد که ابراهیم از شهر اور کلدانیان خارج شد و هفتاد و پنج ساله بود که از حرّان
خارج شد و با همسرش ساره و برادر زادهاش لوط و اموال و مردمان که پیرو او بودند بزمین کنعان داخل شد و اسحق جانشین
446 [ صفحه 65 ] پدرش شد و اسرائیل لقب یعقوب است که در - ابراهیم شد و یعقوب و پسر کوچک اسحق جانشین -پاورقی- 444
زبان عبري بندهي خدا، برگزیدهي خدا و فرمانده جنگ براي خدا هر سه احتمال دادهاند و از زمان یعقوب که آن لقب باو داده شد
اینکه قوم را بنی اسرائیل گفتند. و پس از مدّتی که در کنعان بودند بمصر هجرت کردند و گویا بطوري که تورات و تاریخ مقتبس
از آن میگوید اینکه مهاجرت بوسیلهي یوسف انجام شده چنان که در قرآن هم سورهي یوسف اشاره میکند در اینکه آیه [وَ
أتُونِی بِأَهلِکُم أَجمَعِینَ] یعنی همه با خانوادهي خود بیائید و بعد از آن در حدود قرن 12 تا 14 قبل از میلاد بوسیلهي حضرت موسی
از مصر خارج شدند و مدّتی در بیابان شبه جزیرهي سینا میگشتند و بعد از آن بوسیلهي یوشع دوباره بکنعان و ارض فلسطین که
صفحه 70 از 298
ارض میعادش مینامند وارد شدند. و بعد از آن بوسیلهي داود و سلیمان سلطنتی تشکیل دادند که تا حدود نهصد و سی سال قبل از
میلاد باقی بود و کلمه یهود گویا مشتق از همان [یهوه] باشد که نام خدا و معبود یگانهي یهود است و بمناسبت دین و معبودشان
باین اسم نامیده شدهاند که تا کنون باقی است. اگر چه حضرت ابراهیم آنها را بتوحید و یکتاپرستی دعوت کرد و در تورات کلمهي
یهود استعمال شده ولی در باب نهم قضیه کشف عورت نوح و پوشاندن سام عورت پدر را کلمه [یهود] خداي سام دیده میشود. -
509 اینکه بود خلاصهي نقل از تاریخ آلبرماله و دور نمائی از کلمهي بنی اسرائیل که در اینکه آیه خطاب بآنها شده - قرآن- 472
است و مقصود از اینکه تفصیل اینکه است که شخصیّت پیغمبر و ارزش و اعجاز قرآن را از هر آیت آن استخراج کنیم. اینکه کتاب
آسمانی همانطور که خودش میگوید گفتار شاعرانه یا جملات کاهن و غیبگو نیست. تاریخ است و عبرت و پند. از همان آغاز
مکالمه با مردمانی که پیغمبر در مدینه تازه بآنها سر و کار پیدا کرده و میان آنها مرد مطالعه و کتاب و مدّعی علم و دانش دیده
میشود، احساسات و سوابق تاریخی و نژادي آنها را تحریک میکند و میگوید: [ صفحه 66 ] اذکُرُوا نِعمَتِیَ الَّتِی أَنعَمت عَلَیکُم-
مجمع: قرائت نیکو اینکه است که یاي نعمتی مفتوح تلفّظ شود و همزهي التی ساقط شود. و در کلماتی که منادي شده است اسقاط
248 و در مثل [فَبَشِّر عِبادِ - 49 -قرآن- 223 - یا را لازم میدانند مثل [یا عِبادِيَ الَّذِینَ] که یاي عبادي را تلفّظ نمیکند. -قرآن- 1
الَّذِینَ یَستَمِعُونَ القَولَ] چون کلمهي [عبادي] آخر آیه است و براي قافیهي آخر آیه که فاصله است و قطع کلام از آیهي بعد یا را
تلفّظ نمیکنند از اینکه جهت در [فَبَشِّر عِبادِ] اگر چه بعد از حرف ندا نیست. ولی چون آخر آیه است یا را ساقط میکنند نعمت را
246 طبري: مقصود از نعمت بر - 63 -قرآن- 229 - معنی کردهاند رساندن خوشی و سود بدیگري فقطّ براي نیکوکاري. -قرآن- 12
بنی اسرائیل پیدایش پیغمبران از نژاد آنها بوده است و نجات از فرعون و نیز در مدّتی که از مصر خارج شدند و سرگردان بودند
خداوند بآنها غذا از من و سلوي داد و ابر بر سرشان میانداخت و سنگی براي آنها فرستاد که در روز از آن آب برمیداشتند و شب
مانند استوانهي نور براي آنها روشنی میداد. تفسیر عبده: اختصاص بنی اسرائیل باین خطاب براي آن بود که داراي قدیمیترین
کتاب آسمانی و دین توحید بودند و ممکن بود که نصاري بپیروي آنها اسلام پذیرند. روح البیان: اینجا لطیفهاي گفتهاند که بنی
اسرائیل بندهي نعمت هستند و مادي از اینجهت در خطاب بآنها گفته شده است [اذکُرُوا نِعمَتِیَ] امّا مسلمین بندهي خدا هستند و بلند
263 [ صفحه 67 ] جه انصاري گفته - 155 -قرآن- 237 - همّت در خطاب بآنها گفته شده است [فَاذکُرُونِی أَذکُرکُم]. -قرآن- 134
80 فسرت الیک فی طلب المعالی || و سار سواي فی - شعر:شعر: -پاورقی- 78 «4» است: ایشان را نعمت داد و اینکه امت را صحبت
67 فی ظلال: دنبالگیري از گفتگو با یهود از اینکه رو است که پس از هجرت و رو کردن مردم باسلام - فرمت- 65 -» طلب المعاش
اوّل معارض یهود مدینه بودند که اسلام را بر زیان مقام و سرمایهي خود میدانستند و پنهان و آشکار با پیغمبر دشمنی میکردند با
اینکه باید زودتر باسلام بگروند چه خوانده بودند که پیغمبري خواهد بود و قرآن که تورات آنها را خواهد پذیرفت و از همین است
که داستان بنی اسرائیل بیشترین داستانهاي قرآن است و آن را تکرار نباید دانست چه باختلاف مواقع و مناسبات روز و سیاق آیات
بخشی از گذشتهي آنها یادآوري شده تا عبرت آنها باشد و تربیت مسلمانان. وَ أَوفُوا بِعَهدِي أُوفِ بِعَهدِکُم 40 - کشف نوشته: باز
39 طبري: عهد بنی اسرائیل با خدا چنانکه در تورات گفته است. قضیّهي - آئید پیمان مرا تا باز آیم شما را بپیمان شما. -قرآن- 1
مهاجرت ابراهیم بوده است و یهود با اینکه جمله آشنائی کامل داشتهاند و علماي آنها پیوسته در تورات خوانده و بیادشان بوده است
و بطور کلّی عهد و پیمان فرمانبردن بوده است که بدستور پیغمبران و پیشوایان خود بایستی رفتار کنند. و نیز قبول پیغمبري محمّد
است که آنها هم باید بپذیرند چون در تورات نام او هست بشهادت قرآن در سورهي اعراف [الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الأُمِّی الَّذِي
یَجِ دُونَه مَکتُوباً عِندَهُم فِی التَّوراةِ وَ الإِنجِیل]ِ و عهد خدا که باید وفا کند پاداش عمل آنها است چنانکه در تورات هم بآنها وعده
597 [ صفحه 68 ] وَ إِیّايَ فَارهَبُون 40 - داده است که در عوض فرمانبردن سلطنت و زیادي جمعیّت و برکت خواهد داد. -قرآن- 462
کشف الاسرار: مردم دیندار و خائفین از خدا شش دستهاند: اوّل توبه کنندگان که آنها را خائف مینامند و قرآن براي آنها گفته
صفحه 71 از 298
[یَخافُونَ یَوماً تَتَقَلَّب-ُ تا آخر] دوّم- عبّاد و آنها را و جل- بر وزن فعل با کسر جیم- مینامند و حال آنها و جل باز بر جیم است
یعنی ترسان و خائف که توصیف شدهاند [الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللّه وَجِلَت قُلُوبُهُم] سوّم- زهّاد و پارسایان و آنها را راهب مینامند و حال
آنها رهبت است چون گفته [یَدعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً] چهارم- دانشمندان که آنها را خاشی و خاشئین مینامند و حال آنها خشیت است
که توصیف شدهاند [إِنَّما یَخشَ ی اللّهَ مِن عِبادِه العُلَماءُ] پنجم- عارفان و آنها را مشفقین و حالت آنها را اشفاق مینامند بواسطهي
اینکه آیه [الَّذِینَ هُم مِن خَشیَۀِ رَبِّهِم مُشفِقُونَ] ششم- صدّیقین که آنها را هائبین نامیدهاند و حالتشان هیبت نامیده میشود با اینکه
آیه [وَ یُحَذِّرُکُم اللّه نَفسَه-ُ تا آخر]. و هم در کشف الاسرار نوشته است: اینکه رهبت عیش مرد ببرد و او را از خلق ببرد و در جهان
از جهان جدا کند. اینکه چنین ترسنده همه نفس خود غرامت بیند همه سخن خود شکایت بیند، همه کرد خود جنایت بیند از اینکه
رهبت اشفاق پدید آید که ترس عارفان است ترسی که نه پیش وي حجاب گذارد و نه پیش فراست بند، نه پیش امید دیوار ترسی
گدازنده کشنده که تا نداي [أَلّا تَخافُوا وَ لا تَحزَنُوا وَ أَبشِرُوا] نشنود نیارامد. اینکه ترسنده را گهی سوزند و گاه نوازند و گهی
-555- 430 -قرآن- 524 - 202 -قرآن- 377 - 24 -قرآن- 171 - خوانند و گاه کشند نه از سوختن آه کند و نه از کشتن بنالد. -قرآن- 1
1475 کم تقتلونا و کم نحبّکم || یا عجباکم نحب من قتلا از - 1009 -قرآن- 1430 - 866 -قرآن- 971 - 716 -قرآن- 814 - قرآن- 665
پس اشفاق هیبت است و آن بیم صدیقان است بیمی که از عیان خیزد و دیگر بیمها از خبر چیزي در دل تابد چون برق نه کالبد آن
را تا بدنه جان طاقت آن دارد که با وي بماند. و بیشتر اینکه در وقت وجد و سماع افتد چنانکه کلیم را افتاد بطور [خَرَّ مُوسی صَعِقاً]
303 [ صفحه 69 ] یک ذرّه اگر کشف - و تا نگوئی که اینکه هیبت از تهدید افتد که اینکه از اطلاع جبار افتاد. شعر: -قرآن- 281
شود عین عیان || نه دل برهد نه جان نه کفر و ایمان [هذا هو المشار الیه بقوله صلعم: حجابه النّور لو کشفها لأحرقت سبحات وجهه
کل شیئی ادرکه بصره] و هم عارفان گفتهاند: خوف دو تا است. خوف عقاب و خوف جلال. اوّلی بهرهي مردم ظاهربین است و
دوّم بهرهي صاحب دلان و اوّلین بزودي نابود شود و دوّمین پاینده است. اینکه بود گفتهي کشف الاسرار و ممکن است [إِیّايَ
فَارهَبُون]ِ اشاره باشد که از من بترسید و وفا بعهد من بکنید نه از بزرگان خود بترسید و نه به پیمانهاي نسخ شدهي سابق وفا کنید.
369 مجمع: إبن کثیر [فارهبونی] با یا قرائت کرده است ولی چون نون را با کسره تلفّظ میکنند و آن نشانهاي است بر - -قرآن- 346
50- سقوط یا قاريها اتّفاق دارند که یا تلفّظ نشود. وَ آمِنُوا بِما أَنزَلت مُ َ ص دِّقاً لِما مَعَکُم 41 - نهاوندي در نفحۀ الرّحمان: -قرآن- 1
اینکه جمله بمنزلهي تفسیر عهد است و مفسّرین دیگر گفتهاند: اینکه جمله میفهماند که ایمان بیاورید بقرآن که تصدیق میکند
تورات و انجیل را که نزد شما است و نام پیغمبر در اوست. تا ایمان شما بتورات و انجیل مستحکم شود و راست و گر نه ادّعاي شما
از پیروي از موسی و عیسی دروغ است. وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِه 41 - مجمع: براي اوّل کافر چندین جهت شمرده اند ولی مناسبتر آن
است که شما عالم هستید و نزدیکتر به پیغمبر، شما که کافر شدید دیگران هم پیرو شما میشوند پس نسبت [اوّل کافر] بیهود و اهل
کتاب و علم از آن جهت است که کفر آنها بر کفر دیگران جلو خواهد بود چنانکه گفتهاند: اوّل یهود مدینه بعد قریظه بعد بنی
37 روح البیان: حکایت کردهاند: کعب بن اشرف که از سران یهود بنی قریظه - نضیر بعد خیبر پیغمبر را تکذیب کردند. -قرآن- 1
بود بعلماي یهود گفت اینکه محمّد راست میگوید یا دروغ! آنها گفتند پیغمبر است [ صفحه 70 ] گفت اگر جور دیگر او را بمردم
بشناسانید از من بهرهمند خواهید شد آنها گفتند اینکه گفتار ما سرسري و نیندیشیده بوده است باشد در تورات بنگریم و نیک
بیندیشیم آنگاه پاسخ را بیاوریم آنها رفتند اوصاف دجّال را در حق پیغمبر نقل کردند کعب هم بهر یک از آنها یک صاع جو و
چهار زرع کرباس داد چون اینکه عمل را کردند اینکه آیه نازل شد. و مثنوي گفته است: بود در انجیل نام مصطفی || آن سر
پیغمبران بحر صفا بود ذکر حلیها و شکل او || بود ذکر غزو و صوم و اکل او و مقصود از ثمنا قلیلا همان پاداش است که کعب
بآنها داده است. وَ لا تَشتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلًا 41 مجمع: از حضرت باقر نقل است: کعب و حیی إبن اخطب و عدّهاي از سران یهود
همه ساله از ملّت خود مستمري و حقوق داشتند و چون پیغمبر وارد مدینه شد اینها ترسیدند که اینکه آئین تازه شخصیّت و ارزش
صفحه 72 از 298
42 إِیّايَ فَاتَّقُون 41 - فخر - آنها را در نظر یهود نابود کند آنچه در وصف پیغمبر بتورات بود برداشتند و دگرگون کردند. -قرآن- 1
در آیت جلو [فارهبون] اشاره است که مواظب باشید کاري نکنید مستحق عقاب باشید اما در اینکه جمله اشاره است که موجب
21 کشف الاسرار نوشته است: اصل تقوي - عقاب شما فراهم شده پس بپرهیزید که وقت گرفتاري نزدیک شده است. -قرآن- 1
پرهیزکاري است و متّقیان بر سه قسمند: مهینه و کهینه و میانه. کهینه آن است که توحید خود بشرك و اخلاص خود بنفاق، و تعبّد
خود ببدعت نیالاید و میانه آن است که خدمت بریا و قوت بشبهت و حال بتصنّع نیالاید و مهینه آن است که نعمت بشکایت نیالاید
و جرم خود بحجّت نیاراید و ز دیدار منت نیاساید جاي اینکه متّقیان بهشت باقی است و نعیم جاودانی فی قوله تعالی [تِلکَ الجَنَّۀُ
518 [ صفحه 71 ] وَ لا تَلبِسُوا الحَق بِالباطِل وَ تَکتُمُوا الحَق وَ أَنتُم تَعلَمُونَ 42 - کشف - الَّتِی نُورِث مِن عِبادِنا مَن کانَ تَقِیا -قرآن- 449
الاسرار نوشته است: ارباب حقایق گفتهاند: حفظ نفس و غذاي دل در هم میآمیزید که با یکدیگر در نسازند خداوند دل بحق حق
مبسوط است و بندهي نفس بحظ نفس مربوط است. پس بیکدیگر کی رسند! خویشتن پرستی و خدا پرستی یکدگر را ضدّاند در
لا» : 82 مهر خود و یار مهربانت نرسد || اینکه خواه، گر آنکه اینکه و آنت نرسد عبده - یک نهاد چگونه مجتمع شوند! -قرآن- 1
براي علماي یهود است که تورات را تغییر دادند چون در آنجا نهی شده بود از پیروي مدعیان بدروغ و امر شده بود به «َّ تَلبِسُوا الحَق
31 محمّد از اولاد کسانی است که - پیروي فرزند اسماعیل از هاجر که علامات آنهم مشخّص شده بود علماي آنها گفتند: -قرآن- 8
در تورات منع از پیروي او شده است. فخر: جملهي قبل براي جلوگیري از گمراهی است و اینکه جمله جلوگیري از بد راهی که
157 یعنی دلائل و معلومات تورات را آمیخته و - استفاده میشود. -قرآن- 134 «َّ لا تَلبِسُوا الحَ ق » دیگران را گمراه نکنید اوّل از
استفاده میشود که «َّ تَکتُمُوا الحَق » مخلوط نکنید چنانکه علماي یهود بتورات دست میبردند و نام پیغمبر را عوض میکردند. دوّم از
165- آنچه بآنها ابلاغ میشود و اطّلاعاتی که بدست میآورند جلوگیر دیگران از علم بآن نشوند و حق را کتمان نکنند. -قرآن- 145
روح البیان: حکایت کردهاند: سلیمان بن عبد الملک خلیفهي اموي آهنگ حج کرد چون بمدینه رسید چند روز آنجا بماند روزي
پرسید از تابعین [آنهائی که اصحاب پیغمبر را ملاقات کردهاند] کس باقیمانده است! گفتند: ابو حازم هست او را احضار کرد و پس
از مختصر گفتگو از او پرسید چرا از مرگ ما را بد میآید! گفت چون آخرت را خراب و دنیا را آباد کردهاید پس نمیخواهید از
آبادان بجاي ویران بروید. گفت چگونه بر خداوند وارد خواهیم شد! گفت [ صفحه 72 ] نیکوکار مثل شخص مسافر که بخانه خود
برسد و بدکار مانند غلام فراري. گفت: کاش میدانستم آنجا چه دارم! گفت: کار خودت را با کتاب خدا بسنج. پرسید چگونه!
گفت. [إِن الَأبرارَ لَفِی نَعِیم وَ إِن الفُجّارَ لَفِی جَحِیم]ٍ یعنی نیکان در خوشی هستند و بدکاران در آتش. سلیمان پرسید چه عملی بهتر
است! گفت انجام واجبات خودداري از محرّمات. پرسید گفتار عادلانه کدام است! گفت: سخن حق نزد آنکه ازو بترسی یا طمعی
بداري. پرسید زیرکترین مردم کیست! گفت: آنکه خود کار نیک بکند و مردم را بر آن بدارد. پرسید عقیدهي تو در حکومت ما
169 گفت معافم کن سلیمان گفت: میخواهم از تو پندي بگیرم. گفت: پدران تو با زور شمشیر نه با مشورت - چیست! -قرآن- 99
رضاي مردم حکومت را بدست گرفتند مردم را کشتند و رفتند و اي کاش میفهمیدي با آنها چه گفتار و رفتاري شد! یکی از آن
انجمن گفت: اي ابو حازم بد گفتی. ابو حازم گفت: تو دروغ میگوئی زیرا خداوند در قرآن از علما پیمان گرفته است در اینکه آیه
[لَتُبَیِّنُنَّه لِلنّاس وَ لا تَکتُمُونَه]ُ سلیمان پرسید اکنون راه اصلاح چیست! گفت بامروز و فردا نیفکنید، مروّت پیشه کنید و اموال مردم را
بمساوات بخش نمائید. گفت چه جور بگیریم! جواب داد: از حلال و راه مشروع بگیرید و بشایسته و مستحقّش بدهید. -قرآن-
440-391 مثنوي در مجلّد چهارم سزاي عمل بد را چنین گفته است: چون که بد کردي بترس ایمن مباش || زان که تخم است و
برویاند خداش چند گاهی او بپوشاند که تا || آید آخر زان پشیمانی تو را بارها پوشد پی اظهار فضل || باز گیرد از پی اظهار
عدل وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ ارکَعُوا مَعَ الرّاکِعِینَ 43 - مجمع: دستور برکوع ممکن است براي اینکه باشد که در نماز
74 اینکه نماز مسلمین را بخوانید که رکوع دارد. و گفتهاند: مقصود حاضر شدن - جهودان رکوع نبود و براي آنها گفت: -قرآن- 1
صفحه 73 از 298
بجماعت است. [ صفحه 73 ] روح البیان: 1- ابو سلیمان دارانی گفت: بیست سال بود که محتلم نشدم و شبی در مکّه وارد شدم و
نماز عشا را منفرد خواندم و بجماعت حاضر نشدم آن شب شیطان بر من دست یافت و محتلم شدم دانستم که از اینکه گناه بوده
است 2- حدیثی نقل کردهاند که پیغمبر فرمود اگر از نماز عبادتی بهتر بود ملائکه را بآن امر میکردند 3- بعضی از سابقین اگر
دلشان در نماز بسوي مال متوجّه میشد آن را صدقه میدادند که کفّارهي اینکه گناهشان باشد. مثنوي: اوّل اي جان رفع شرّ موش
کن || وانگهان در جمع گندم کوش کن بشنو از اخبار آن صدر صدور || لا صلاة ثم الّا بالحضور عبده: امر بنماز براي تحریک
روح بدنی است و فرمان بزکات براي تحریک روح مالی انسان است که دلش بمالش وابسته است و مال بمنزلهي جان است براي
مردم و فرمان برکوع بعد از اینکه دو براي اظهار عمل ظاهري است. أَ تَأمُرُونَ النّاسَ بِالبِرِّ وَ تَنسَونَ أَنفُسَ کُم وَ أَنتُم تَتلُونَ الکِتابَ أَ فَلا
تَعقِلُونَ 44 - مجمع: اینکه جملهها خطاب بعلماي یهود و سرزنش آنها است که بمردم میگفتند کار نیک بکنید از وظایف مالی و
عبادي ولی خود انجام نمیدادند و یا خود اصلا قبول دین نمیکردند براي اینکه یهودي که مورد استفادهشان بودند از آنها
109 تفسیر ابو السعود: برّ بکسر باء بمعنی سود رساندن است و نیکی کردن بخویشان و احسان با بیگانگان و - برنگردند. -قرآن- 1
انجام دستور و عبادت خداوند. ابو الفتوح: جندب بن عبد اللّه روایت کرد که پیغمبر ص فرمود: آنهائی که علم دارند و مردم را
وادار بخیر میکنند و خود بعلم و گفتار خود عمل نمیکنند مثل اینکه مردم مانند چراغی است که دیگران را نور میدهد و خود را
میسوزاند. ابو الفتوح نوشته است: عبد اللّه مسعود روایت کند. حضرت رسول [ص] فرمود: فرداي قیامت هیچ مرد را رها نکنند که
قدم بردارد تا از عهدهي چند چیز بدر نیاید: [ صفحه 74 ] از برنائی که بچه بپیري رسانیده و از عمر که در چه صرف کرده و از
مالش که از کجا کسب کرده و بکجا خرج کرده و از عملش که بر آن کار کرد. یا بنگرد. وَ استَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ 45 - مجمع:
38 نهاوندي در تفسیر - از امامهاي ما روایت شده است که مقصود از صبر روزه است که هواي نفس آدمی را کم میکند. -قرآن- 1
خود و شاید اقتباس از امام فخر باشد: براي چارهي از غفلت آنهائیکه میخوانند و بمردم میگویند و از خود بیخبر هستند اینکه جمله
گفته شده است که از نماز و عبادت چارهجوئی کنید براي رفع اینکه بیماري قلبتان. بیان السعاده: یاري بخواهید از صبر براي
توفیق وفاي بعهد و تقوي و هر چه در تطهیر نفس لازم است زیرا اینها جز با صبر فراهم نمیشوند که صبر جلوگیري نفس است از
عمل شدید بگاه خشم و از سبکی و جهش بیخردانه در هنگام میل و شهوت و از بیتابی گاه ناگواري و مصیبت و آنکه از صبر و
شکیبائی در کارش یاري بخواهد خشم او را از راه راست نمیگرداند و شهوت او را بباطل و بیهوده وادار نمیکند. ابو الفتوح:
روایت کردهاند که چون پیغمبر از چیزي ناراحت میشد بوسیلهي نماز خود را آرام میکرد. کشف الاسرار: گفتهاند در سفري بابن
عباس خبر مرگ دخترش را دادند گفت [إِنّا لِلّه وَ إِنّا إِلَیه راجِعُونَ] و از مرکبش پیاده شد و گفت عورتم پوشیده شد و مخارجی از
دوشم برداشته شد و مزدي برایم ذخیره شد و از راه برکنار شد و نماز خواند و برگشت بسوي مرکب خود و اینکه آیه را میخواند
360 إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلّا عَلَی الخاشِعِینَ 45 - روح البیان: خشوع یعنی آرامی و - 123 -قرآن- 323 - [استَعِینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاةِ]. -قرآن- 79
آسودگی و تواضع با اعضاء و ترس در دل و فرق خشوع و خضوع آن است که خشوع با اعضاء است و خضوع با دل است و با
خشوع با چشم است و خضوع بدیگر اعضاء و جهت آنکه بر اینکه مردم نماز سنگین نیست چون در مناجات با پروردگار خود از
45 [ صفحه 75 ] خبرند و هر ناگواري که بآنها برسد درك نمیکنند کشف الاسرار. روایت کردهاند: پیغمبر - همه چیز بی -قرآن- 1
دید کسی در نماز با موي خود بازي میکند فرمود اگر دل اینکه مرد خشوع داشت پارههاي بدنش هم خشوع میداشت. و از همین
حدیث گفتهاند خشوع در دل است و هم در جوارح و پارههاي بدن و نوشتهي کشف الاسرار است که رسول خدا گفت باز
نگریستن اندر نماز ابلیس را نصیب دادن است. الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُلاقُوا رَبِّهِم وَ أَنَّهُم إِلَیه راجِعُونَ 46 - فخر: ظن و گمان بمعنی علم
استعمال شده است پس ممکن است معنی چنین باشد: میدانند خداي خود را ملاقات خواهند کرد یعنی فرا رسیدن مرگ یا مزد
عمل از ثواب و عقاب و البتّه اینکه جور گمان براي مردمان خاشع در هنگام نماز یا دیگر وقتها ممکن است. پس چنین معنی
صفحه 74 از 298
میشود: نماز و شکیبائی دشوار نیست بر آنانکه خاشع و دلنرمند و پیوسته در گمان و بانتظار دیدار خدا و مرگ و پاداش کارهاي
84 سخن ما: 1- آیت 41 جملهي [وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ] شاید ملاي رومی باین - خود و بازگشت بسوي خداوند هستند. -قرآن- 1
64 هر که بنهد سنّت بداي فتی || تا درافتد بعد از او خلق از عمی جمع گردد بر - جمله نظر داشته است که گفته است: -قرآن- 31
وي آن جمله بزه || کاو سري بوده است و ایشان دمغزه 2- آیت 42 جملهي [أَ فَلا تَعقِلُونَ] متوجّه میکند آنها را که هنوز گفتار و
کردار شما در مرحلهي لا شعور عقلی است که مرتّب بمردم دستور میدهید و کتابها را میخوانید و تکالیف را میشنوید و هیچ
متوجّه مقصود نیستید و بمرحلهي تعقل نرسیدهاید و خود نمیتوانید بسنجید. چون بتمایلات خود گرفتارید. گستاولبن میگوید: لا
شعور کار میکند و کار تمام شده و انجام یافتهي او بمنطقهي هوش و عقل داده نمیشود مانند کلماتی که پشت سر هم بر زبان
یک ناطق جاري میگردد. اینکه جمله نسبت بسخنگویان و رهبران یهود آن روز و کارگردانان سیاست و اجتماع امروز ما را
43 [ صفحه 76 ] که فقطّ بر اثر تمرین و مراقبت کلمات و دستورها و فرمانها را صادر میکنند و - بدرستی نشان میدهد -قرآن- 22
قانون را میخوانند و خود متوجّه نیستند که چه میگویند و چه میخواهند.
[ [سوره البقرة [ 2]: آیات 47 تا 48
یا بَنِی إِسرائِیلَ اذکُرُوا نِعمَتِیَ الَّتِی أَنعَمت عَلَیکُم وَ أَنِّی فَضَّلتُکُم عَلَی العالَمِینَ [ 47 ] وَ اتَّقُوا یَوماً لا تَجزِي نَفس عَن نَفس شَیئاً وَ لا
260 معنی لغات: تَجزِي- از مصدر جزاء بمعنی مکافات و - یُقبَل مِنها شَ فاعَۀٌ وَ لا یُؤخَ ذُ مِنها عَدل وَ لا هُم یُن َ ص رُونَ [ 48 ] -قرآن- 1
پاداش دادن و انجام حق کردن. شَ فاعَۀٌ- میانجیگري و واسطه شدن. عَدل-ٌ مصدر بمعنی عدالت و ضدّ ظلم است و بمعنی همانند و
پیمانه و میانهروي و حد متوسّط و استقامت. یُن َ ص رُونَ- از مصدر نصر که علاوه بر یاري بمعنی تقویت است مثل [انصر اخاك ظالما
او مظلوما] یعنی برادر خود را تقویت کن چه وقتی که ظالم است جلوگیر از ظلمش باش و اگر مظلوم است جلوگیر ظالمش باش. -
248 ترجمه: 47 اي فرزندان یعقوب بخاطر بیاورید خوشی و نعمتی که - 134 -قرآن- 237 - 98 -قرآن- 128 - 20 -قرآن- 90 - قرآن- 13
بشما دادم [و براي یکتا پرستی و سوابق تاریخی] شما را بر همهي مردم [دنیاي قدیم] برتري دادم 48 . پس برحذر باشید از آن روز
که کس جاي دیگري را نگیرد [و جلوگیر پاداش و مجازات دیگري نمیشود] و شفیع و میانجی براي کس پذیرفته نیست و هم
- فدیه و عوض مالی، بجاي جان کس پذیرفته نباشد و براي مردم آن روز یار و یاوري نیست. سخن مفسّرین: لا یُقبَل مِنها شَفاعَۀٌ 48
مجمع: [لا یُقبَل]ُ با یا و تا هر دو قرائت شده است. و چون یهود میگفتند: پدران ما پیغمبر بودهاند آنها براي ما شفاعت خواهند کرد.
68 [ صفحه 77 ] باین آیه متوجّهشان کرده است که در آن روز شفاعت نیست. و در نظر شیعه شفاعت - 41 -قرآن- 55 - -قرآن- 15
دفع ضرر و اسقاط عذاب است از آن که مؤمن است و گناهکار و مستحق عذاب، معتزله معتقد هستند که شفاعت زیادي منفعت
است براي مردم فرمان بردار و معصیت کاران بهره اي از شفاعت ندارند. فخر: بعقیدهي فلاسفه چون بعضی افراد قابل حق فیض
نیستند پیغمبران واسطهي فیض میشوند که بواسطهي شفاعت آنها مردم ناقابل وسیلهي لیاقت بدست میآورند و نظیر اینکه وسیله
فیض در محسوسات، آئینه است و آب که چون چیزي مثل سقف و کف خانه قابل تابش خورشید نباشد و نور بآن نرسد بوسیلهي
آئینه و آب که برابر خورشید گذارده شود و نور بآن بتابد آن نور از آنها منعکس میشود و بسقف یا کف میتابد و آن را نورانی
میکند. پس گناهکار که خود قابل فیض حق نیست بوسیلهي پیغمبر نور حق او را میگیرد. تأویلات کاشانی: مقصود از اینکه جمله
اینکه است: چون از صفات و افعال ربوبی بیبهره هستند پس شفاعتی نیست تا براي آنها پذیرفته شود مثل اینکه مصراع شعر: [لا
تري الضّب بها ینجحر] یعنی در آن بیابان نمیبینی که سوسمار لانه بسازد چون آنجا سوسمار یافت نمیشود پس یهود هم وسیلهي
شفاعت ندارند. طنطاوي: در قرآن پیغمبر توصیف شده است بچراغ روشن باین جمله [داعیا و سراجا منیرا] پس نورانیّت پیغمبر
باندازهي لیاقت اشخاص است و شفاعت او همان نورانیّت و روشنی آن حضرت است که علوم و تربیت و معارف اسلام باشد پس
صفحه 75 از 298
- هر کس بهر اندازه از علوم و تربیتهاي پیغمبر استفاده کرد بهمان اندازه ناجی است و از شفاعت بهرهمند خواهد بود. سخن ما 1
جملهي [یا بَنِی إِسرائِیلَ اذکُرُوا نِعمَتِیَ] بفاصلهي چند آیه تکرار شده است شاید براي تهییج احساس یهود باشد و یادآوري سوابق
] 65- تاریخ آنها که شما مردم یهود مدینه غیر عربهاي آنجا هستید که سوابق تاریخی و نژادي شما نشان میدهد نعمتهاي -قرآن- 22
صفحه 78 ] بیشتر نصیبتان بوده است و شخصیّت بیشتر داشتهاید پس شما لایقتر هستید که باین نهضت تازه و تحوّل بزرگ بپیوندید
و در اینکه تمدّن پیشقدم باشید و از دیگران نمانید و اگر بسوابق تاریخی و امتیازات ملّی خود علاقهمند نیستید از آینده و روز جزا
341 فاقد - بترسید و مخالف اسلام نشوید. 2- جملهي [لا یُقبَل مِنها شَ فاعَۀٌ] صفی علیشاه در تفسیر خود گفته است: -قرآن- 313
شیئی شد ار نفسش، کفاف || ندهدش نفس دگر بیاختلاف نه شفیعی باشدش در داوري || تا کند زو در مقامی یاوري نه از او
گیرند در فعلی عوض || میکشد درد آنکه خود دارد مرض حشر گردد هر کسی بر خوي خویش || نشنود از دیگري کس بوي
خویش خود میگوئیم: شخصیّت و وجود محشري انسان که در عالم دیگر حاضر میشود همان است که در اینجا درست شده است
بموجب اینکه آیه [یَومَ تَجِدُ کُلُّ نَفس ما عَمِلَت مِن خَیرٍ مُحضَراً] یعنی آن روز هر که هر چه کرده همان را مییابد چون [الدّنیا مزرعۀ
208 خرما نتوان خورد از آن خار که کشتیم || دیبا نتوان بافت از - الآخرة] اینجا کشت است و آنجا درو. بقول سعدي: -قرآن- 147
آن پشم که رشتیم آنجا وسیلهاي در دست نیست امام سجّاد در دعاي ابو حمزه حالت خود را در آن عالم چنین توصیف فرموده
است [انقطع عنّی اسباب الوصلات] یعنی وسائل ارتباط من تمام شده است و خود بریده و منقطع است پس هر چه براي انسان
بایستی مؤثّر باشد از خوب و بد در اینکه عالم است و بعد از مرگ هیچ وسیله براي تغییر نیست زیرا مجازات و پاداش براي همین
ساختمان بدن است که در مدّت زندگی بد و خوب انجام داده است و چون اینکه بدن نابود شد بعد از آن هر چه بشود نتیجهي
همین بدن است. پس از اینکه مقدّمه میگوئیم: شفاعت براي مسلمان است نه براي کافر زیرا شفاعت یعنی پیوستگی و ضمیمه بودن
چون عمل انسان در دنیا باید مطابق دین و دستور باشد. پس دین محمّد ص که نور محمّدي است و چراغ راهنمائی است باید
پیوسته شفیع عمل انسان باشد. [ صفحه 79 ] یعنی بغیر شفاعت سعادت نخواهد بود زیرا که آنچه انسان در زندگی عمل کرده اگر با
دستور پیغمبر ص مطابق بود و بنور محمدي روشن بود سعادت است و رستگاري و اگر برابر فرمودهي آن حضرت نبود تاریکی
است و محرومیّت از اینکه جهت میگوئیم: همه محتاج شفاعت هستند و احتیاج عمومی است ولی شمول و فراگیري شفاعت براي
همه نیست و در اینکه آیه که بنی اسرائیل را از شفاعت مأیوس کرده براي همین است که آنها بنور محمّدي روشن نشدهاند پس
ضمیمه و شفیع ندارند در مجمع البیان حدیثی از حضرت صادق ع نقل کرده است که برستاخیز شیعیان ما را جدا میکنند مانند مرغ
که دانه را میچیند و احادیث زیادي نقل شده است. که اینکه معنی را میفهماند و آیهي [لا یَشفَعُونَ إِلّا لِمَن ارتَضی وَ هُم مِن
خَشیَتِه مُشفِقُونَ] مفید همین معنی است که اگر روش دورهي زندگی آدمی پیوسته و مربوط با دستور دین شد مشمول شفاعت است
و سعادتمند و اگر بخلاف بود شفاعت ندارد و بدبخت است طنطاوي در تفسیر خود نوشته است. خانمی بود روسی که در
پایتختهاي بزرگ مثل پاریس و لندن و وین با مجامع علمی و انجمنهاي فرهنگی رابطه داشت و متمایل بتصوّف بود. استادش
مارکس آلمانی او را دستور داده بود که رسالهي قشیري در تصوّف را بفرانسه ترجمه کند. براي اینکار بمصر آمده بود از طرف
وزارت فرهنگ او را بمن محول کردند که براي ترجمه راهنمایش باشم بعد از مدّتی که او را دیدم گفت: بمن گفتهاند که بحیراي
راهب چون خوب زبان نمیدانسته است پیغمبر اسلام را بد یاد داده که عیسی بدار نرفت و اینکه نقص آن پیغمبر است که شفاعت
عیسی را نابود کرده است. چون مسیحیها میگویند عیسی را بدار کشیدند و اینکه موجب شد که پیش خدا براي همیشه شفیع
همهي مسیحیان باشد. من گفتم اینکه صحیح نیست که حضرت مسیح خود را بکشتن بدهد براي آزادي عمل مردم و رستگاري
آنها. زیرا اگر پدري دو فرزند داشته باشد یکی را آزاد بگذارد و هیچ دستوري باو ندهد و هر چه او میخواهد بکند و دیگري را با
دستورهاي معین تربیت کند تا از چیزهائی خودداري کند و کارهائی را انجام دهد آیا کدامیک بهتر تربیت میشوند و برستگاري
صفحه 76 از 298
815 [ صفحه 80 ] گفت: دوّمی! گفتم: پس کشته شدن حضرت مسیح براي اینکه مردم هر چه میخواهند - نزدیکترند! -قرآن- 741
بکنند و بعد چون او کشته شده از همهي زشتیهاي خود معاف باشند درست نیست. اینکه گفتار من در او جاي گیر شد و پسندید
و گفت پس معنی شفاعت چیست! من معنی شفاعت را براي او روشن کردم.
[ [سوره البقرة [ 2]: آیه 49
- [ وَ إِذ نَجَّیناکُم مِن آلِ فِرعَونَ یَسُومُونَکُم سُوءَ العَذاب یُذَبِّحُونَ أَبناءَکُم وَ یَستَحیُونَ نِساءَکُم وَ فِی ذلِکُم بَلاءٌ مِن رَبِّکُم عَظِیم [ 49
175 معنی لغات: یَسُومُونَکُم- از مصدر سوم و سوام بمعنی بفروش گذاردن بچرا رفتن، بکار سخت وادار کردن، خوار - قرآن- 1
- 135 ترجمه: 49 - 27 -قرآن- 123 - کردن، یَستَحیُونَ- از مصدر استحیاء بمعنی شرم داشتن و ممانعت و جلوگیري کردن. -قرآن- 13
اي جهودان آن روزگار بخاطر آرید که شما را از گروه فرعونیان آسوده کردیم چون بکارهاي سخت وادارتان میکردند و بآزار بد
گرفتار که فرزندانتان میکشتند و زنهاتان بخدمت میگرفتند و درین رنج، آزمایش و گرفتاري بزرگی از پروردگارتان بود. سخن
61- 28 -قرآن- 46 - مفسّرین: یُذَبِّحُونَ الخ 49 - مجمع [یُذَبِّحُونَ] بسکون ذال و تخفیف باي مفتوح هم خوانده شده. -قرآن- 15
خلاصهي تفسیر ابو الفتوح و تاریخ آلبرماله: فرعون خواب دید که آتشی [ صفحه 81 ] از طرف بیت المقدس او را و نژاد مصري را
گرفت و سوخت و بنی اسرائیل سالم ماندند، از غیبگوها پرسید، گفتند: فرزندي در آنها پیدا بشود که تو را نابود کند، او هم
دستور داد پسران را بکشند. مورخین میگویند بنی اسرائیل پس از انتقال از کنعان بوسیلهي حضرت یوسف مدتی در اراضی
حاصلخیز مصر سفلی رو بفزونی گذاشتند تا وقتی که فراعنهي سرزمین [تب]. قوم هلکسی را از مصر بیرون کردند همان اوقات
زندگی بنی اسرائیل هم دگرگون شد و در فشار افتادند و آنها را بکارهاي سخت وادار میکردند تا بوسیلهي حضرت موسی در
حدود هزار و چهار صد یا هزار و دویست قبل از میلاد از مصر خارج شدند و در بیابانهاي شبه جزیرهي سینا به بیابان گردي زندگی
از سر گرفتند. سخن ما: یهود را متوجّه میکند بسوابق تاریخی آنها که در حدود دو هزار سال از آن گذشته است و در تورات هم
که عدّهي معدودي میخواندند و از آن اطّلاع داشتند اینکه سرگذشت آنها نوشته شده است. امّا پیغمبر ص که چیزي نخوانده و از
تورات آنها اطّلاعی ندارد با اینکه بیان شیواي خود در چند کلمه اینکه گذشتهي دور را بخاطرشان آورد تا بدانند آنها و دیگران
که زندگی تحوّلات زیاد دارد و براي انسان همهگونه پیشآمدها و رنج و شادي ممکن است. مثنوي چه خوب توصیف میکند
گرفتاريهاي انسان را از نظر تربیت نفسانی! درد پشتم داد حق تا من ز خواب || برجهم در نیمه شب با سوز و تاب دردها بخشید
[ حق از لطف خویش || تا نخسبم جمله شب چون گاومیش [ صفحه 82
[ [سوره البقرة [ 2]: آیات 50 تا 54
وَ إِذ فَرَقنا بِکُم البَحرَ فَأَنجَیناکُم وَ أَغرَقنا آلَ فِرعَونَ وَ أَنتُم تَنظُرُونَ [ 50 ] وَ إِذ واعَدنا مُوسی أَربَعِینَ لَیلَۀً ثُم اتَّخَذتُم العِجلَ مِن بَعدِه وَ
أَنتُم ظالِمُونَ [ 51 ] ثُم عَفَونا عَنکُم مِن بَعدِ ذلِکَ لَعَلَّکُم تَشکُرُونَ [ 52 ] وَ إِذ آتَینا مُوسَی الکِتابَ وَ الفُرقانَ لَعَلَّکُم تَهتَدُونَ [ 53 ] وَ إِذ قالَ
مُوسی لِقَومِه یا قَوم إِنَّکُم ظَلَمتُم أَنفُسَ کُم بِاتِّخاذِکُم العِجلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُم فَاقتُلُوا أَنفُسَکُم ذلِکُم خَیرٌ لَکُم عِندَ بارِئِکُم فَتابَ عَلَیکُم
از مصدر مواعده با یکدیگر -« واعد » . 604 معنی لغات: فَرَقنا- از مصدر فرق بمعنی شکافتن - إِنَّه هُوَ التَّوّاب الرَّحِیم [ 54 ] -قرآن- 1
50 و نیز بیاد آن روزگار باشید که 117- 20 -قرآن- 109 - خالق آفریننده ترجمه: -قرآن- 13 -« بارء » . میعاد نهادن. العِجلَ- گوساله
[هنگام فرار از مصر] دریا را براي شما شکافتیم و شما را [ز دشمن] رهاندیم و دستهي فرعونیان را غرق نمودیم و شما آن را بچشم
خود میدیدید. 51 و بیاد آن باشید که براي موسی چهل شب میعاد نهادیم [تا بمناجات باشد و دستور دین فراگیرد]. 52 وزان پس
بدنبال اینهمه نکوکاري با شماها گوساله پرستیدید و ستمکار شدید. ز آن پس از شما درگذشتم که شاید سپاس گذار شوید و. 53
صفحه 77 از 298
و بموسی کتاب دادیم و دستاویز جدائی درست از نادرست تا شاید راه خوشبختی خود بیابید. 54 و نیز بخاطر آرید که موسی بمردم
خود گفت: شما خود ستم کردید که گوساله پرستیدید پس بسوي آفریدگار خود باز گردید و [نفوس شریرهي] خود را بکشید که
بپیشگاه پروردگارتان بسود شما [ صفحه 83 ] باشد پس او توبهي شما پذیرفت که البتّه او بسیار توبه پذیرد و مهربانی کند. سخن
45 یکی سفر طرب دیگر سفر هرب بیان سفر - مفسّرین: وَ إِذ فَرَقنا بِکُم البَحرَ 50 - کشف نوشته: موسی را دو سفر بود: -قرآن- 15
طرب آن است که گفت [وَ لَمّا جاءَ مُوسی لِمِیقاتِنا] باین سفر مناجات حق یافت و قرب خداوند جل جلاله. و سفر هرب آن است
که گفت [أَوحَینا إِلی مُوسی أَن أَسرِ بِعِبادِي] باین سفر هلاك دشمن و رستگاري از ایشان یافت چنانک گفت [وَ إِذ فَرَقنا بِکُم البَحرَ
فَأَنجَیناکُم] و چنانک موسی را دو سفر بود مصطفی را دو سفر بود: یکی سفر ناز دیگر سفر نیاز سفر نیاز از مکّه بود تا مدینه از
دست کفّار و کید اشرار، و سفر ناز از خانهي امّ هانی بود تا مسجد اقصی و از مسجد اقصی تا آسمان دنیا و از آسمان دنیا تا
بسدرهي منتهی و از سدرهي منتهی تا [قابَ قَوسَین أَو أَدنی] فرق است میان سفر کلیم و سفر حبیب. کلیم بطور رفت تا وي را گفتند
[قَرَّبناه نَجِیا] حبیب بحضرت رفت تا از بهر وي گفت [دَنا فَتَدَلّی] از [قَرَّبناه]ُ تا [دنا] راه دور است و او که اینکه بصر ندارد معذور
865- 846 -قرآن- 852 - 786 -قرآن- 829 - 687 -قرآن- 764 - 347 -قرآن- 659 - 234 -قرآن- 300 - 99 -قرآن- 189 - است. -قرآن- 65
مجمع: زهري [فرقنا] با تشدید را خوانده است. تفسیر سید احمد خان هندي ترجمهي فخر داعی: از دیدن نقشههاي جغرافی ظاهر
میشود که خلیج عرب و بحر احمر در عدن بهم اتّصال مییابند. توضیح آنکه از دو طرف کوههائی واقع شده و در وسط آنها راهی
است بنهایت تنک که جهازات از همین راه تنگ از خلیج عرب داخل بحر احمر میشوند که دریائی است بنهایت درجه پهناور و
عمیق. از اینجا وقتی که شما بطرف شمال میروید آخر آن را میبینید که بدو شعبه منقسم شده است. اگر شما بازوي راست را
گسترده مشت را گره کنید که کف دست از رو یعنی طرف بالا باشد و بعد انگشت وسطی و سبابه را باز کرده و از هم خیلی زیاد
فاصله بدهید صورتی که در اینجا تشکیل مییابد بعینه همان صورت بحر احمر میباشد انگشت سبابه طرف راست قرار گرفته و
انگشت وسطی طرف چپ و در میانهي اینها مثلثی بنظر [ صفحه 84 ] میآید، شعبهي جانب راست بحر احمر که سمت شرق واقع شده
کوچک است همانطور که انگشت سبّابه نسبتا کوچک میباشد برعکس شعبهي چپ که طرف غرب واقع شده تا حدي بزرگ
میباشد همانطور که انگشت وسطی هم بزرگ است. حال شما همچو تصور کنید که انگشت وسطی یعنی طرف چپ، شعبهي
بزرگ مصر است و در وسط آن دو انگشت جاي مثلثی که هست تمام آن کوهها و بیابانها واديهائی است که بنی اسرائیل مدّت
چهل سال در اینکه جاها سرگردان و حیران میگشتند و در همان حدود کوه سینا یا کوه طور واقع شده که بر موسی تجلّی انوار
میشد، وقتی که بنی اسرائیل در مصر اقامت داشتند فرعون پادشاه آنجا پاي تختش شهر رامسیس بود که طرف چپ آن بفاصلهي
کم رود نیل واقع شده و طرف راست یعنی جانب مشرق بفاصلهي سه منزل شعبهي بزرگ بحر احمر بوده است. موسی بنی اسرائیل
را از شهر رامسیس حرکت داده و در کنار شعبهي بزرگ چپ بحر احمر یعنی جانب غرب و نقطهي آخر شعبهي مزبور فرود آمدند
و چون فرعون با لشگریان بنی اسرائیل را تعقیب کرد موسی از میان نقطهي مزبور یعنی نوك شعبهي بزرگ بحر احمر عبور نموده
بآن طرف رفته بود، و چنین معلوم میشود که در آن وقت بسبب جزر و مدّي که همیشه در دریا موجود است بعضی اوقات آن
موضع یک زمین خشک ظاهر گردیده و وقتی دیگر پایاب و قابل عبور میشده است، و در سورهي دخان صریح است: [وَ اترُكِ
البَحرَ رَهواً] برو و دریا را بگذار که ساکن و فرود آمده است، فرعون دید بنی اسرائیل از دریا عبور کردهاند او هم تعاقب کرد ولی
در هنگام مدّ رسید که بتدریج آب بالا آمد و آنها را غرق کرد اگرچه نقشهي صحیح بحر احمر از آن وقت در دست نیست ولی
یک جغرافیاي خیلی باستانی که بدست بطلمیوس صورت یافته با تمام نقشههاي آن که از روي جغرافیاي بطلیموس ساخته شده
است خوشبختانه نزد ما موجود است و در آن نقشهي بحر احمر هم هست و نشان میدهد که در آن زمان سی جزیرهي بزرگ در
1153 [ صفحه 85 ] یک دلیل روشنی است که در آن زمان بحر احمر چنین - بحر احمر وجود داشته است و اینکه -قرآن- 1126
صفحه 78 از 298
دریاي بزرگی نبوده است. از تصوّر اینکه جغرافیا معلوم میشود که موضع عبور بنی اسرائیل بواسطهي جزر و مدّ دریا شبها پایاب و
روزها عمیق و غیر قابل عبور میشده است. و اینکه نقشهي بطلمیوس بزبان اصل یونانی که نوشته شده با ترجمهي لاتینی آن موجود
میباشد که در سال هزار و ششصد و هیجده میلادي زمان لوئی سیزدهم بطبع و نشر رسیده است و تمام جزائري که آنوقت در بحر
سال قبل از مسیح از شعبهي «6» احمر بوده است در آن نقشه موجود است. و بموجب اقوال مورّخین بنی اسرائیل در دو هزار و پانصد
بحر احمر عبور کردهاند و بطلمیوس که اینکه جغرافیا را نوشته و او را [کلادیس تالسی] میگویند در قرن دوم میلاد بوده است،
پس تا دو هزار و هفتصد سال بعد از عبور بنی اسرائیل از شعبهي بحر احمر هنوز اینکه جزائر موجود بوده است.سال قبل از مسیح از
شعبهي بحر احمر عبور کردهاند و بطلمیوس که اینکه جغرافیا را نوشته و او را [کلادیس تالسی] میگویند در قرن دوم میلاد بوده
است، پس تا دو هزار و هفتصد سال بعد از عبور بنی اسرائیل از شعبهي بحر احمر هنوز اینکه جزائر موجود بوده است. -پاورقی-
498-496 اینکه بود تحقیق تاریخی آقاي میر سید احمد خان هندي. ولی در تورات و کتب تاریخ که در دسترس ما هست بیشتر
بتقلید از تورات و هم کتب تفسیر باستناد روایات، قضیّهي عبور یهود را با تفصیلهائی نوشتهاند و هم بگفتهي ابو الفتوح: عدّهي
اینکه مهاجرین یهود ششصد و بیست هزار مرد از بیست ساله تا شصت ساله بوده غیر از زن و مرد کمتر از بیست و بیشتر از شصت
سال. وَ إِذ واعَدنا مُوسی 51 - مجمع: مردم بصره و ابو جعفر [وعدنا] بغیر الف خواندهاند و نیز در جملهي [اتَّخَذتُم العِجلَ] رویس و
برقی و حفص و إبن کثیر [اخذتم] بدون تاي مشدّد نیز قرائت کردهاند وَ إِذ آتَینا مُوسَی الکِتابَ 53 - معلوم است که مقصود از
کلمهي کتاب تورات است: نقل از تاریخ ملل مشرق تألیف آلبرماله ص 89 تورات که امروز آن را عهد قدیم مینامند وسیلهي
241 [ صفحه 86 ] دینی است - 129 -قرآن- 210 - 21 -قرآن- 106 - امتیاز و بجاي ماندن نام ملّت یهود است و دیرین کتاب -قرآن- 1
که امروز در دست داریم که تقریبا سی و چهار قرن یا چهل و پنج قرن پیش بوسیلهي حضرت موسی براي آنها آورده شد. بعد از
انقراض دولت یهود در فلسطین در حدود پانصد و هشتاد و شش [ 586 ] قبل از میلاد نبوکد نزرو یا بخت النّصر پادشاه بابل اورشلیم
را خراب کرد و یهود را باسارت ببابل برد و هفتاد سال در اسارت بسر بردند تا اینکه کورش پادشاه هخامنشی ایران پس از تسلّط بر
آنجا یهود را آزاد کرد و اجازه داد بجایگاه خود یعنی اورشلیم برگردند. شکایت و افسوس آنها را از دوري وطن و دین در مدّت
اسارت. آلبرماله بصورت سرود در ص 106 تاریخ ملل مشرق نوشته است. مقصود از اینکه مقدّمه اینکه است که تورات در اینکه
مدت اسارت معلوم نیست بچه صورتی بوده چون در خاطر ندارم در چه کتابی دیدهام و کتابهائی که حاضر دارم ننوشته است که
در اینکه پیشآمد براي یهود تورات نابود شد و بعد از آزادي از بابل که برگشتند آنچه مردم از تورات بخاطر داشتند جمع کردند
که تورات دوباره درست شد، در هر صورت اصل آن هر چه شده و هر تغییر بآن وارد شده بگفتهي البرماله در تاریخ ملل مشرق
ص 89 در سدهي سوّم قبل از میلاد بزبان یونانی ترجمه شد و بعد بزبان لاتین ترجمه شد در حدود قرن چهارم و پنجم میلادي
عیسویان باهتمام [سنژرم] که یکی از کشیشهاي مهم کلیساي لاتین آن روز بود تورات را جزء کتب مقدّسهي خود و بجاي
مقدّمه براي انجیل پذیرفتند و علت آن هم معلوم است که تورات و دین یهود و توحید ریشه و اساس مسیحیت است و نیز در وجود
شعرا و هنرمندان همیشه مصدر الهام بوده است، بنابراین نه از نظر مذهب بلکه از نظر هنر و ادب نیز حائز اهمیّت اساسی میباشد.
لَعَلَّکُم تَشکُرُونَ 53 - ابو الفتوح: پیغمبر [ص] فرمود: شکر نعمت آن است که بمردم بگوئی اینکه نعمت بمن رسیده است. فضیل بن
] 23- عیاض عارف گفته: شکر آن است که نعمت را وسیلهي معصیت نکنی. ذو النون مصري گفته: شکر نعمت آنکه -قرآن- 1
صفحه 87 ] از تو برتر است باطاعت است و از آنکه با تو برابر است بپاداش است و آنکه از تو فروتر است بنیکی با او. فَاقتُلُوا
أَنفُسَکُم 54 - ابو الفتوح: مقصود آن بوده هفتاد نفري که با موسی رفتند و در پرستش گوساله شریک نبودند بقیّه را بکشند. و
22 حسینی نوشته: مثنوي: نفس خود را کش جهانی زنده کن - گفتهاند یعنی شمشیر بکشند و در تاریکی بجان هم بیفتند. -قرآن- 1
||خواجه را کشته است او را بنده کن تو طمع داري که او را بیجفا || بسته داري در وقار و در وفا هر خسی را اینکه تمنّی کی
صفحه 79 از 298
رسد || موسئی باید که اژدرها کشد سخن ما: آیت آخر از نظر تربیت نفسی و اجتماعی گذشته را بخاطر میآورد و براي شنونده و
خواننده پند است. که جبران کار زشت کوشش و مقاومت و سختی لازم دارد. مثل بسیار ساده: آدم که مواظبت بهداشت نکرد و
بیباکی در سلامتی خود کرد. رنج دوا، پرهیز، منّت دکتر و پرستار، از کار ماندن، ضعف بدن، تلف وقت و ضرر مال را بر خود باید
هموار کند اگر بیماري قابل علاج باشد و گر نه با خدا است. همین جور ملّتهاي تنبل خودپرست بیباك با یکدیگر بد رفتار آیا چه
بینند و کی آسوده بشوند! ملاي رومی در مثنوي میگوید: مجلّد اوّل تفسیر [رجعنا من الجهاد] و [مجلّد سوّم حکایت مارگیر]: اي
شهان کشتیم ما خصم برون || ماند خصمی زو بتر در اندرون کشتن اینکه کار عقل و هوش نیست || شیر باطن سخرهي خرگوش
نیست نفس اژدرهاست او کی مرده است || از غم بیآلتی افسرده است گر بیابد آلت فرعون او || که بامر او همی رفت آب جو
آنگه او بنیاد فرعونی کند || راه صد موسی و صد هارون زند مات کن او را و ایمن شو ز مات || رحم کم کن نیست او زهل
صلات [ صفحه 88 ] میکش او را در جهاد و در قتال || مردوار اللّه یجزیک الوصال
[